توی لعنتی


تمام این مدت می توانستم

عاشق هر رهگذری که می آید

بشوم

و هیچ خیالی هم از تو

در سرم نپرورانم

من می توانستم

دوست داشتن را

نک زبانم بنشانم

و با هر لبخندی

دهان باز کنم و بگویم :

راستی ! من دوستت دارم 

من می توانستم دلم را

تکه تکه کنم و هر تکه اش را

جایی جای بگذارم !

می بینی ؟ من می توانستم

نغمه ی  عاشقم عاشقم را

دور تا دورِ این دنیا

رقصان زمزمه کنم


اما تو لعنت به این تو !

که هرکه هم که آمد

به حرمتِ جایِ پایِ تو

بر روی چشمان منتظر من

سر خم کرد و به ادای احترام

نماند ! نه که نخواهد بماند نه !

تو نگذاشتی 

بس که از این زبان وامانده

در نمی آمد چند کلام دلبرانه !


تمام این سال ها می توانستم

نمانم اما ماندم نه تنها پای تو

من ماندم تا اگر هم نیامدی

دنیا ببیند این حوالی می شود

هر روز و هرثانیه دل را حراج هر 

شیرین زبانی نکرد.


" عادل دانتیسم "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد