سایه


برف راه ها را بست

تو نبودی

دو زانو در برابرت نشستم

چهره ات را نگاه کردم

با چشمان بسته

کشتی ها نمی گذرند ، هواپیماها پرواز نمی کنند

تو نبودی

در برابرت به دیوار تکیه داده بودم ،

حرف زدم ، حرف زدم ، حرف زدم

اما نتوانستم دهن باز کنم

تو نبودی 

با دست هایم تو را لمس کردم

دست هایم به روی صورتم بود.



" ناظم حکمت "


نظرات 1 + ارسال نظر
پرفسور خسته یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 09:59 ب.ظ http://porfossor.blogsky.com

کاش این ''تو'' بدونه در وصف نبودنش چه شعر جان‌سوزی گفته شده.

خب بهش بگو . به همین سادگی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد