ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سالهاست که گم شده ام در جایی که نمی دانم کجاست! اینجا صورتها محو می شوند ، آدمها کش می آیند و تو خیال میکنی که در هاله از نور و مه زندگی میکنی ، خیال می کنی که نا مرئی شده ای و کسی تو را نمی بیند ! زمان عجیبی ست؟ یا شاید هم زمانه ی عجیبی ست؟ نمی دانم و " این درد سخت مرا می آزارد" .
دلم هوای شکوفه های گیلاس را کرده ست ، هوای رقصیدن روی خط کشی خیابان ها ، هوای خنده های بلند در مقابل تمام تابلوی های " لطفا سکوت را رعایت کنید " ، هوای ... تو !
" - تو کجایی؟
در گستره بی مرز این جهان
تو کجایی؟
- من در دور دست ترین جای جهان ایستاده ام
کنار تو ... "
نگاه می کنم اما چه چیزی را می بینم ... نمی دانم ؛ شاید رویا ، شاید آدمها و یا شاید اصلا... خودم را ! آدمهای اینجا دهان ندارند تا به تو لبخند بزنند. شاید تنها تو " میرا " می دانی معنای لبخند واقعی چیست. تو کجایی " میرا " ؟ تو کجایی تا ببینی اینجا خانه ها از شیشه نیست اما آدمها شیشه ایند . وقتی میان جمعیت راه می روی شیشه های متحرکی را میبینی که پشتشان باز شیشه است و پشت هر شیشه شیشه ای دیگر ... .اینجا سراسر شیشه است و من میان این شیشه ها گم شده ام.
تو کجایی میرا ؟ برگرد و مرا " رها کن ازین همه شک "
سنگینم میرا ، به سنگینیه تاریخ بشریت!