کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

سگال : عشق مجاز


دعوی عشق و عقل گفتارست

معنی عقل و عشق کردارست

عشق را بیخودی صفت باشد

عشق را خون دل صِلت باشد

هر کرا عشق چهره بنماید

دل و جانش بجمله برباید

کس نیاید به عشق بر پیروز

عشق عَنقای مُغربست امروز

عشق را کیستی نگویی تو

بر دَرِ عاشقی چه پویی تو

عاشقی کار شیر مردانست

نه به دعویست بل به برهانست

هرکه را سر به از کلاه بُوَد

بر سرِ او کُله گناه بُوَد

کانکه در عشق شمع ره باشد

همچو شمع آتشین کله باشد

کودکی رَو ز دیو چشم بپوش

طفل راهی تو شو ز خود خاموش

دست چپ را ز دست راست بدان

تا ز تقلید نشمری ایمان

عشق مردان بود به راه نیاز

عشق تو هست سوی نان و پیاز

در ره بی‌نیازی ای درویش

رَو تو بیگانه‌ وار از پی خویش

کوشش از تن طلب کشش از جان

جوشش از عشق دان چَشش ز ایمان

 


" حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه / سنایی "


اشک های خدایان


بشر به پایان خود رسیده است

و خدایان از زمین کوچ کردند

و آخرین منجی فریب شیطان بود تا آدمی مست از باده غرور به خیال آنکه هنوز حکومتش بر زمین به پایان نرسیده است با ددان و دیوان بتازد بر روان های بی گناه و بی زبان.


آنگاه که انسان چشم بست بر آتش فروزان هر موجود

آنگاه که سیاهی بر روح و قلب آدمی خیمه زد

درست در آن لحظه که بشر دست بر گوش هایش نهاد تا ضجه بی گناه هستی را نشوند

در آن لحظه شرافت و برکت از او گریخت و او محکوم شد به سرگردانی ابدی در تمنای لحظه ای آرامش و خواب خوش !


و خدایان تنها گریستند !



پ.ن : برای تمام بی صدایان این سرزمین که بی گناه سوزانده می شوند!