طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی

ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی

طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی

وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی

چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی

نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم

به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی

هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم

تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی

نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن

چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی

تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی

مگر شبی که چو سعدی به داغ عشق بخفتی

 


" سعدی "



نظرات 1 + ارسال نظر
رسوا جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 12:01 ب.ظ

خیلی ملموس. کاش عاشق و معشوق به صورت دو معنای مجزا بی معنی بود، کاش هر دو عاشق و معشوق بودن همزمان، کاش هر لحظه برای هم می مردن، کاش می دونستن هیچی جز عشق ارزش هیچی نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد