ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلم تنگ می شود گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای" چه هوای خوبی!" ، " دیشب شام چی خوردی؟"
برای "راستی ماندانا عروسی کرد." ، "شادی پسر زایید."
و چه قدر خسته ام از "چرا؟"
از " چه گونه!"
خسته ام از سوال های سخت، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا
دلم تنگ می شود، گاهی
برای
یک " دوستت دارم" ساده
دو " فنجان قهوه داغ"
سه "روز" تعطیلی در زمستان
چهار"خنده ی" بلند
و
پنج " انگشت" دوست داشتنی.
" مصطفی مستور "
پ.ن : مرسی عسل. اینقد من وسوسه کردید که دیروز رفتم سه تا کتاب دیگه ازش خریدم ! ( امان از رفیق بد )
ممنونو خیلی قشنگ بود خواهری ام!
به دستانم نگاه می کنم
خالی و خسته
چقدر کتاب ورق زده ام
چه قدر نوشته ام
چه قدر فکر کرده ام
پندارم این بود که ما هنوز به زندگی نرسیده ایم
و برای رسیدن به آن زندگی موعود ذهنی ام
من و تو مامان و لیلا و مینا
سوار بر سورتمه زمان به پیش می رفتیم
و کسی نبود به ما بگوید
هی!عمو
زندگی همین است
همین تلویزیون آر تی آی سیاه و سفید
همین میگرن های موروثی
همین هار شدن بخاری نفتی
همین جست و خیزها و خنده های بی دلیل
همین برف ها و کلاغ ها که لهجه لری داشتند انگار
آری!کسی نبود که به ما بگوید
تا ما همیشه ندانیم
همین کلک زمان است تا بگذرد و بگذری
و این چنین شد که گذشت و گذشتیم
تو یادت می آید؟
حسین پناهی
دلم گرفت
جدی؟؟؟؟
:)))))))))))))))))))
در زمینه کتاب زود اغفال میشیا
امیدوارم از خوندنشون لذت ببری و پشیمون نشی
اغفال ؟!!! من هر روز با خودم به سختی مبارزه میکنم که سمت کتابفروشی نرم !! اما یه چیزی تو درون منو مجبور میکنه !
