| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | ||||
| 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
| 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
| 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
| 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
زن : ای بیچاره ! نشستن اگر برای رفع خستگی و گفت و گو نباشد ، سقوط کردن است. بگو " من اینجا ، در انتظار ظهور آخرین ، سقوط میکنم ، می گندم ، می پوسم" ، نگو " می نشینم " که معنی دوگانه ای دارد... تو ، نه خسته یی نه اهل گفت و گو ، تو فاسدی – همین ....
" وسعت معنای انتظار / نادر ابراهیمی "
پ.ن : فکر میکنم – در واقع مطمئنم – حرفایی که نادر توی کتاباش میزنه دقیقا چیزی که از درون وجودش و بر اساس تجربیاتش از زندگی بیان میشه. چون لاجرم بر دل میشینه – نه به این خاطر که دوسش دارم ، خیلی وقتها هم شده که باهاش مخالفم – و تو می تونی مصداقی از حرفی که زده یا حسی رو که بیان کرده ، در زندگی شخصی روزانه ت ببینی . و این عظمتی ه که حرف و واقعیت به هم نزدیک باشن.
با خوندن داستان " نفس انتظار " یاد شعر حمید مصدق افتادم ؛ " چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما / همیشه منتظریم و کسی نمی آید " ! و " انتظار" مقوله ایه که همیشه ذهنم به خودش اختصاص داده البته سالهاست مفهومش برام تغییر کرده و خواهد کرد شاید دلیلش پخته تر شدنم و پخته تر خواهم شدنم ، باشه(توضیحش در کلمات برام سخته).
عقیده من هم درست مثل نادر ه. اصلا دوس ندارم یه جا بشینم و دست رو دست بذارم یا وقتم به بطالت بگذرونم چون حس میکنم به هدر میرم ، انرژیم ، فکرم ، عمرم! پس به حق گفت : نشستن اگر برای رفع خستگی و گفت و گو نباشد ، سقوط کردن است!
این کتاب رو چند سال پیش خوندم و بسیار از خوندنش لذت بردم نوشته های شما از این کتاب من رو به یاد این کتاب برد.
بله من هم موافقم ، باید حرکت کرد .