ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پس من بار دیگر با بار رنج هایم به راه خود رفتم. و در همه ی راه دراز خود ، مارهای سرکش درونم را با نواختن نی چوپانی به خواب می بردم. و گاه بود که خود همراه با مارهای دورنم به خواب می رفتم.
و من می رفتم ؛ از آن راه های کور تنگ بیخود بی سرانجام.
و من می رفتم ؛ از خم آن راه های خفتیده ی خاموش. و من می رفتم ؛ از هر گلوگاهی ، یا دامنه ای ، یا گریوه ای !
من از شهر کوران گذشتم ، و کلات خاموش . من از دژ هفت بند گذشتم ، و کُند سدزنجیر .
من همه این شهرها را پشت سر گذاشتم. و در راه خود دیدم هر چیز را که با هر چیز دیگر می جنگد.
هر روشنایی را با هر چه تیرگی ؛
و هر شکست با هر چیرگی .
فریاد را با خموشی ؛ و اندوه را با شادکامگی .
و من را دیدم ، نیز ، که با خویش می جنگم.
و روزی ، آن گاه که از راهی می رفتم کور و تنگ و بیخود و بی انجام ، و نی خود را با درد می نواختم ، در راه خود ، من ، ناگهان ایستادم. به آسمان بنگریستم که بی پایان بود ؛ و به راه خود که در دل بی پایانی ناپیدا شده بود .
من ایستادم ، و به این دو نگریستم ؛ و با زمین زیر پای خود لرزیدم.
با دل خود گفتم که آیا من گریخته ام ؟ و بر آسمان ابر اندوه می رویید . و فریاد درد بر آوردم : من چرا گریخته ام ؟ و از آسمان ابر اندوه می بارید .
پس من نی چوپانی خود را با دست های سخت خود شکستم ! و اینک مار های سرکش جانم با خروش برخاستند .
من گفتم به سوی شهرم که در آن دادگری نیست بازخواهم گشت .
و اینک پای دیوارهای بلند شهرم بودم که در آن دادگری نبود !!
" سه برخوانی – اژدهاک / بهرام بیضایی "
پ.ن یک : بعضی نوشته های صدای درونت هستن که به قلم کسی دیگه ای نوشته شده اند ! و این خاصیت انسان بودنه !
پ.ن دو : من عاشق اژدهاکم و بهرام بیضایی !