طلوعی دوباره

امروز جلد اول کتاب " ژان کریستف " رو تموم کردم. همه چیز از گهواره کریستف شروع شد .برعکس اکثر داستانها که از میانه  زندگی شخصیت وارد میشی و ادامه میدی. این سرگذشت از ابتدایی ترین جای ممکن شروع شد به همراه همه احساسات ، وقایع زندگی ، همه ناکامی ها ، رنج ها ... .کتاب جایی به پایان میرسه که کریستف در حضیض ترین حالت روحی و روانی ست و زندگی ش رو به گند کشیده که تنها حضور دایی پیرش که وجودش همیشه مثل طلوع خورشید می مونه ، دریچه ی امیدی به زندگی ش باز میکنه.


یه وقتایی بعضی آدما یا بعضی نوشته ها تو رو به یاد اون چیزی که هستی می اندازه.این قسمت از داستان هم منو یاد خودم انداخت.این که چه کارایی می تونم انجام بدم و چه چیزایی که برنامه ریزی کردم تا یاد بگیرم. دیروز یه نوشته دیدم، با اینکه خیلی ساده بود ولی یه تلنگربود برام. " هرگز یادگیری متوقف نکن " .من همیشه عاشق یادگیری و دونستن چیزای بیشتری بودم و هستم . این نوشته یه یادآوری به موقع بود .


کتاب ها هم یکی از راه های یادگیری ان.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد