خیلی چیزها بلدم
پ.ن : مرسی از امین عزیز
بر نیمکتی چوبی نشسته ام... و ب آمد و رفتِ آدمها نگاه میکنم...مثلِ زنی ک برای ادامه یِ راه خستگی در میکند....مثلِ پیرمردی ک دورانِ کهنسالی اش را سپری میکند...مثلِ کسی ک میخواهد زمان را تلف کند....مثلِ...هزارتا مثلِ....اما هیچکس نمیداند،در سطرِ اولِ این شعر،من چقدر منتظر آمدنت بوده ام!!"شهریار بهروز"
مرسی امین عزیز
چه بی تابانه میخواهمتای دوریتآزمون تلخ زنده به گوری شاملو
بر نیمکتی چوبی نشسته ام... و ب آمد و رفتِ آدمها نگاه میکنم...
مثلِ زنی ک برای ادامه یِ راه خستگی در میکند....
مثلِ پیرمردی ک دورانِ کهنسالی اش را سپری میکند...
مثلِ کسی ک میخواهد زمان را تلف کند....
مثلِ...
هزارتا مثلِ....
اما هیچکس نمیداند،
در سطرِ اولِ این شعر،
من چقدر منتظر آمدنت بوده ام!!
"شهریار بهروز"
چه بی تابانه میخواهمت
ای دوریت
آزمون تلخ زنده به گوری
شاملو