تمام این شعر که سه واژه اش را هنوز بیشتر نسروده ام، قبل از این نسروده ام / می خواهد بگوید که هوا برای زندگی کافی نیست، و نور نیز لازم / و این می رساند که اگر رسانا باشد شعر، آنکه می سراید می تواند مرده باشد و می تواند کور کامل / و این می رساند که آنکه می رساند عاشق است که کور می تواند باشد و مرده / پس هوا را از او بگیر، خنده ات را نه / هوا را از او بگیر، گریه ات را نه / که موی گندیده به چشم نیامده ات هم مازاد بر مصرف من است / من همان هشتاد برگ برجسته یک خطم / و تو زیبا نفس ناسلامت منی اکنون / اصلا تو خورشیدی، از این شعر تکراری تر ممکن است / اصلا تو شراره ای، نه همان خورشیدی که پشت ابر نمانده ای و نمی مانی و نخواهی ماند و نمانی خواه / سی ها سال می گذرد که بتوانم تشدید بر سلامتم بگذارم اگر تو بخواهی / و تو، آی تو، ناسلامت کرده مرا و سلامت می کنم من / هوا را از من بگیر، خنده ات را نه / هوا را فضا را از من بگیر، غذا را و فضا را و قضا را از من بگیر، حظ ها را از من بگیر خنده ات را نه / نور را از من بگیر، شعله ات را نه / وفا را از من بگیر، گریه ات را نه / حالا لختم و پختم از دستت دیگر / مرده ام فکر کنم، اما خنده ات را نه / بعید است زنده باشم، مرده ام / سعید است دستی که پاره می کند گرده ام / سعید است، امامی است سعید امامی است / من قتل های اخیر زنجیره ای توام / من هم جیره ای تو که جیره را شیره را از من بگیر، باغ پر خنده ات را نه / کشته اند مرا لبانت و دندانانت و همه آن رسته ها بر جانت، که خنده ات را نه / کشته اندم و جسدم در جایی پنهان است / تویی که می شناسمت ای آئینه بردار، ای سردار آئینه، ای نظر می کنی بر آئینه، چون نظر کردی بر آئینه جسدم بر تو پنهان است / لاله روئیده است بر کفنم / کشته اندم و زیر لاله گوشت انداخته اند لاله گوشت / همان هاله لاله گوشت، که ابتدا آغاز تمام جهان بود / جهان را از من بگیر، امان را خزان را باد وزان را / ای باد وزنده از برج، پرتابم کن که بیافتد این شاعر تمام این شعرها را سرود / که بیافتد مرد مرده زیر لاله بوده / سی ها سال چهل ها سال می گذرد که آن زیر پنهان است این شاعر / هوا را از او بگیر، هوای وزنده باد وزنده را از من که خودمم هم او که شعر تکراری می سراید / من کلیشه ام هشتاد برگ برجسته یک خط دو خط و ده ها خط هم که بسرایم آزاد نمی شود عشقم / عشق یعنی مغز بیست هزار تخمه آفتابگردان را میان قوطی کبریت ریختن / عشق یعنی از یکدگر آویختن وقتی تمام جهان در راه است و ول است و رهاست / رها را از من بگیرخنده ات را نه / خطا را از من بگیر گریه ات را نه زود / وفا را صفا را نگارا نه زود / تمام این شعر قبل از آنکه بسرایمش می خواست همین را بگوید.
این متن رو محسن نامجو اجرا کرده ولی نمیدونم نویسنده اش چه کسیه(شاید خودش)
جالبه!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
تمام این شعر که سه واژه اش را هنوز بیشتر نسروده ام، قبل از این نسروده ام / می خواهد بگوید که هوا برای زندگی کافی نیست، و نور نیز لازم / و این می رساند که اگر رسانا باشد شعر، آنکه می سراید می تواند مرده باشد و می تواند کور کامل / و این می رساند که آنکه می رساند عاشق است که کور می تواند باشد و مرده / پس هوا را از او بگیر، خنده ات را نه / هوا را از او بگیر، گریه ات را نه / که موی گندیده به چشم نیامده ات هم مازاد بر مصرف من است / من همان هشتاد برگ برجسته یک خطم / و تو زیبا نفس ناسلامت منی اکنون / اصلا تو خورشیدی، از این شعر تکراری تر ممکن است / اصلا تو شراره ای، نه همان خورشیدی که پشت ابر نمانده ای و نمی مانی و نخواهی ماند و نمانی خواه / سی ها سال می گذرد که بتوانم تشدید بر سلامتم بگذارم اگر تو بخواهی / و تو، آی تو، ناسلامت کرده مرا و سلامت می کنم من / هوا را از من بگیر، خنده ات را نه / هوا را فضا را از من بگیر، غذا را و فضا را و قضا را از من بگیر، حظ ها را از من بگیر خنده ات را نه / نور را از من بگیر، شعله ات را نه / وفا را از من بگیر، گریه ات را نه / حالا لختم و پختم از دستت دیگر / مرده ام فکر کنم، اما خنده ات را نه / بعید است زنده باشم، مرده ام / سعید است دستی که پاره می کند گرده ام / سعید است، امامی است سعید امامی است / من قتل های اخیر زنجیره ای توام / من هم جیره ای تو که جیره را شیره را از من بگیر، باغ پر خنده ات را نه / کشته اند مرا لبانت و دندانانت و همه آن رسته ها بر جانت، که خنده ات را نه / کشته اندم و جسدم در جایی پنهان است / تویی که می شناسمت ای آئینه بردار، ای سردار آئینه، ای نظر می کنی بر آئینه، چون نظر کردی بر آئینه جسدم بر تو پنهان است / لاله روئیده است بر کفنم / کشته اندم و زیر لاله گوشت انداخته اند لاله گوشت / همان هاله لاله گوشت، که ابتدا آغاز تمام جهان بود / جهان را از من بگیر، امان را خزان را باد وزان را / ای باد وزنده از برج، پرتابم کن که بیافتد این شاعر تمام این شعرها را سرود / که بیافتد مرد مرده زیر لاله بوده / سی ها سال چهل ها سال می گذرد که آن زیر پنهان است این شاعر / هوا را از او بگیر، هوای وزنده باد وزنده را از من که خودمم هم او که شعر تکراری می سراید / من کلیشه ام هشتاد برگ برجسته یک خط دو خط و ده ها خط هم که بسرایم آزاد نمی شود عشقم / عشق یعنی مغز بیست هزار تخمه آفتابگردان را میان قوطی کبریت ریختن / عشق یعنی از یکدگر آویختن وقتی تمام جهان در راه است و ول است و رهاست / رها را از من بگیرخنده ات را نه / خطا را از من بگیر گریه ات را نه زود / وفا را صفا را نگارا نه زود / تمام این شعر قبل از آنکه بسرایمش می خواست همین را بگوید.
این متن رو محسن نامجو اجرا کرده ولی نمیدونم نویسنده اش چه کسیه(شاید خودش)
جالبه!