تنها برای آن روز

... آق اویلر ، از کار کرد دوسویه و متضاد اندیشه غافل ماند ؛ و همین او را از پای در آورد. آق اویلر ، به غم میدان داد ؛ و غم قانع نیست. هرچه مدارا کنی ،ستیز می کند. هرچه عقب بشینی ، پیش می آید. هرچه خالی کنی ، پر می کند. هر چه بگریزی ، تعقیب می کند. چون که بنشانی اش ، می نشیند آرام. چون پر و بال دهی او را ، می پرد بسیار.


غم ، بیشتر خواه است و سیری ناپذیر. در طلب فضای حیاتی وسیع و وسیع تر ، جمیع ابزارهایی را که در دسترسش قرار بدهی به کار میگیرد.

می بُرد ، می تراشد ، سوراخ می کند ، می شکند ، می سوزاند ، ویران میکند ؛ و در سرزمین های تازه به دست آورده ، خیمه و خرگاه بر پا می دارد.


غم ، جوع غم دارد. می بلعد ، آماس می کند و بزرگ می شود – آن سان که ناگهان می بینی حتی به سراسر وجود تو قانع نیست. از تو فراتر می رود و چون آوازی یاس آفرین و دلهره انگیز ، در فضای گرداگرد تو طنین می اندازد.فرزند تو افسرده می شود تنها به خاطر آن که تو افسرده یی.


 در عین حال ، غم ، مهار شدنی ست. به قدرتی که تو برای سرکوب کردنش به کار می بری ، احترام می گذارد. از این قدرت می ترسد. عقب می نشیند ، مچاله می شود ، در خود فرو می رود ، کوچک و کوچک تر می شود و چون لکه ابری ناچیز در آسمان پهناور روح تو ، کنج دنجی را می پذیرد و التماس می کند : " بگذار این جا بمانم! مرا برای روز مبادا نگه دار ! شادی ، مقدس است اما همیشه به کار نمی آید. محکومم کن و در سلولی به زنجیرم بکش اما اعدامم نکن! انسان همیشه شاد ، انسان ابلهی ست. روزی به من نیازمند خواهی شد. روزی به گریستن ، در خود فرو رفتن ، به بُریدن و به غم متوسل شدن ... مرا برای آن روز نگه دار ... "

 

" آتش بدون دود - جلد سوم / نادر ابراهیمی " 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد