ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزی یکی نزدیک شیخ آمد و گفت ای شیخ آمده ام تا از اسرار حق چیزی با من نمایی . شیخ گفت بازگرد تا فردا. آن مرد باز گشت *.
شیخ بفرمود تا آنروز موشی بگرفتند و در حقه کردند و سر حقه محکم کردند . دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت ای شیخ آنچِ وعده کرده ی بگوی. شیخ بفرمود تا آن حقه را به وی دادند و گفت زنهار تا سر این حقه باز نکنی.
مرد حقه را بر گرفت و به خانه رفت و سودای آنش بگرفت که آیا درین حقه سری است و هر چند صبر کرد نتوانست ، سر حقه باز کرد و موش بیرون جست و برفت . مردپیش شیخ آمد و گفت ای شیخ من از تو سر خدای تعالی طلب کردم و تو موشی به من دادی ؟
شیخ گفت : ای درویش ما موشی در حقه به تو دادیم و تو پنهان نتوانستی داشت. سّر خدای را با تو بگوییم چگونه نگاه خواهی داشت ؟
منبع اصلی : اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید / محمد بن منوّر بن ابی سعد بن ابی طاهر بن ابی سعید میهنی
* برفت
حقه : قوطی؛ ظرف کوچک که در آن جواهر یا چیز دیگر میگذارند.