ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
...
حریق خزان بود
من از جنگل شعله ها می گذشتم
همه هستی ام جنگلی شعله ور بود !
که توفان بی رحم اندوه
به هر سو که می خواست
می تاخت
می کوفت
می زد
با تاراج می برد !
و جانی
که چون برگ
می سوخت ، می ریخت ، می مرد !
و جامی
- سزاوار نفرین –
که بر سنگ می خورد !
شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی – که خاموش می سوخت – گفتم :
مسوز این چنین گرم در خود، مسوز !
مپیچ این چنین تلخ بر خود ، مپیچ !
که گر دست بیداد تقدیر کور
تو را می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ !
" فریدون مشیری "