ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هرگاه آدم نانجیب و بد ذاتی با تکبر و سرکشی و غرور خودنمایی کند و باعث آزار این و آن بشود می گویند : باید باباشو پیش چشمش آورد تا آدم بشود .
گویند تاجر ثروتمندی قاطری داشت که این حیوان در اثر تغذیه کامل و مواظبت کافی غلامان تاجر خیلی خیلی فربه و چاق شده بود و مخصوصا تاجر این قاطر را موقعی سوار می شد که به مسافرت های دور می رفت آن هم با زین و برگ و لگام و جل های مخمل و ابریشم ، البته تاجر مجبور بود قبل از هر مسافرت او را پیش نعل بند ببرد و نعلش را تازه کند. تصادفا روز و روزگاری این حیوان با آن همه تجملات دوروبرش و ناز و نوازشی که می دید نگذاشت که نعل بند به پاهایش نعل بزند و چند نفر از غلامان را هم لگد زد. تاجر که خیلی قاطرش را دوست می داشت قصه را برای دوستش گفت. دوستش گفت : " هیچ ناراحتی ندارد ، کار آسان است." آن وقت دوست تاجر با همراهی او به مزبله ای رفتند ، در آنجا الاغی را دیدند که از فرط بارکشی خسته و پیر شده بود و از دم تا سم مجروح بود و از گرسنگی داشت می مرد. به دستور دوست تاجر ، غلام ها او را به دکان نعل بندی بردند که قاطر با آن طمطراق درآنجا بود. دوست جهان دیده تاجر پیش رفت و جلوی چشم قاطر که از فیس و افاده میخواست پر دربیاورد گوش خر را گرفت و به قاطر گفت : " ساکت باش ، فروتنی کن ، بسه دیگه ! مگه پدرتو نمی شناسی ؟ بدجنسی و بدذاتی کافیه ؟ "
قاطر از دیدن و شناختن او خجل و شرمسار شد و آرام و معقول گذاشت نعلش کنند.
جُل : پالان
مَزبِلِه : آشغال دان
امیر اصلان جاملو – بیست و سه ساله ، آبادی باباخان ، اهر ارسباران
( تیر یکهزار و سیصد و چهل و نه خورشیدی )
" تمثیل و مثل / سید ابوالقاسم انجوی شیرازی "
پژوهش : احمد وکیلیان
سلام
وبت عالیه
اگه با تبادل لینک موافقی منو با عنوان فروشگاه 5050لینک کن بعد بگو لینک کنم
ممنون
تشکر