ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پیک : سکندری خورد ، افتاد زمین . حمله تازه شروع شده بود. اون هم توی ردیفهای اول بود ...می دوید و می دوید ... تمام لشکر هم پشتش ...
زن : روی زمین میخکوب شد ؟
پیک : بله
زن : بقیه چی ؟
پیک : بقیه له و لورده ش کردن ، خانم.
زن : چی ؟ یارهای خودش له اش کردن ؟
پیک : به ، خانم. کسی نمی تونست وایسته. علی رغم میل خودشون له ش کردن. پشتی ها هل میدادن.
زن : وحشتناکه ! یه آدم زنده رو با پاهاشون له و لورده کردن ، وحشتناکه !
پیک : همینه دیگه ! چی کار می تونستن بکنن ؟ خیلی شلوغ بود، خانم. کسی نمی فهمید روی چی پا میذاره .
زن : بعدش چی ؟ بلندش کردین؟
پیک : نتونستیم، خانم. ولی من پوتین ها رو آوردم.
- آرام در کمد را نیمه باز می کند و از آن چندین پوتین بیرون می آید –
زن : پوتین هاشه؟
پیک : نخیر ، خانم ، پوتین هایی ان که ایشون رو له و لورده کردن.
- پیک در کمد راباز می کند و انبوهی پوتین از کمد روی زمین می افتد –
زن : اصلا نمی فهمم!
پیک :من راه دیگه ای ندیدم، خانم. هرچی از ایشون باقی مونده زیر پاشنه های این پوتین هاست که له و لورده ش کردن. واسه ی همین من همه
شون رو براتون آوردم.
زن : می خواین من با این پوتین ها چی کار کنم ؟
پیک : ده هزارتا پوتینن ، خانم. مقبره اش همین جاست، زیر پاشنه های همین پوتین ها. من وظیفه ام بود براتون بیارمشون. به من دستور دادن. حالا شما هر کاری دوست دارین می تونین با این پوتین ها بکنین.
زن : - گویی تمام نیرویش را از دست داده – یه کم پنجره رو باز کنین . اینجا خیلی تاریکه.
....
" اسب های پشت پنجره / ماتئی ویسنی یک "