حکم : دو قرت و نیمش باقیه


این مثل را در مورد کسی گویند که خدمتی در حق او انجام دهند اما او در عوض تشکر ناراضی و طلبکار باشد.

 

گویند روزی حضرت سلیمان عرض کرد : پروردگارا ، اگر اجازه بفرمایی من می خواهم تمام موجودات زنده را در یک روز مهمان کنم . ندا رسید که یا سلیمان این کار برای تو امکان ندارد . اما حضرت سلیمان با اصرار تمام اجازه یک وعده ناهار کلیه وحوش و طیور و جانوران صحرا و دریای دنیا را گرفت. مدت سه سال تمام تدارک تهیه غذا را دید و به قدری در بیایان ها و دره ها غذا و چیزهای خوراکی به دستور حضرت سلیمان تهیه شد که به حساب نمی آمد.


بالاخره آن روزی که باید حضرت سلیمان ناهار بدهد فرا رسید . نزدیکی های ظهر همان روز یک نهنگی که بزرگی و وزنش به حساب نمی آمد در دریا هر چقدر جستجو کرد و این طرف و آن طرف رفت چیزی به چنگ نیاورد که بخورد و نزدیک بود از گرسنگی تلف شود . سر از دریا بیرون آورد و گفت : ای پروردگار ، من امروز تمام دریا را گشتم چیزی پیدا نکردم که بخورم . ندا از خدا رسید که کلیه موجودات را امروز سلیمان خرج می دهد برو خدمت او. نهنگ آمد به نزدیکی قصر سلیمان . دید تمام اطراف قصر تا چشم کار می کند آذوقه هست. می خواست مشغول خوردن شود که مستحفضان کاخ مانع شدند . یکی از مستخفضان رفت به حضرت سلیمان اطلاع داد . حضرت فرمود : برو به نهنگ بگو صبر کن تا ظهر بشود و همه جانوران جمع شوند ، آن وقت همه با هم غذا بخورید . مستحفض پیام حضرت سلیمان را به نهنگ داد . نهنگ در جواب گفت : من هر موقع گرسنه ام باشد غذا می خورم و کاری به ظهر یا عصر ندارم. باز به خدمت حضرت سلیمان آمدند و عرض کردند نهنگ صبر نمیکند. حضرت فرمود : بروید به نهنگ بگویید هر چقدر غذا می خواهی بخور و برو . نهنگ فی الفور مشغول خوردن شد و در مدت کمی کلیه آذوقه ای که در عرض سه سال جمع آوری شده بود بلعید . چون سیر نشد و دید دیگر غذا نیست ، آمد جلو قصر حضرت سلیمان و یک لب  خود را به پایین قصر و لب دیگرش را بالای قصر گذاشت و خواست قصر را ببلعد. حضرت سلیمان وقتی که این چنین دید دست به سوی آسمان بلند کرد و عرض کرد : پروردگارا ، این چه سری است ؟ ما را از دست این حیوان نجات بده . ندا رسید که این نهنگ روزی سه قرت غذا می خورد . این همه غذا که تو تهیه کرده بودی نیم قرتش بود ، دو قرت و نیمش باقیه .

 


روایت کرویه

محمد اسماعیل حیدری – چهل و یک ساله – کفاش – اراک

چراغ اسماعیلی – بیست و هشت ساله – کارمند – به روایت از نیاز علی راکی – کرمان

محمد شکوهی  نهر خلجی – چهل و پنج ساله – کشاورز - اصفهان

یکهزار و سیصد و چهل و نه خورشیدی


 

" تمثیل و مثل / احمد وکیلیان "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد