یکتا


نه وجودی در کار بود ، نه نا وجودی ، نه قلمر و فضا بود ، نه آسمان در فراسو . چه چیز به جنبش درآمد ؟ کجا ؟ با حمایت چه کسی ؟ آیا آب ها با عمقی بی انتها وجود داشتند ؟ نه مرگی در کار بود و نه بی مرگی . نه شبی وجود داشت و نه روزی. تنها وجود یکتا بود که بدون نفس در خود تنفس می نمود . جز او موجودی نبود. در آغاز ، تاریکی در دل تاریکی نهفته بود ؛ همه  آب بود و هیچ چیز با چیز دیگر فرقی نداشت . نیروی زندگی که در این تهی پوشیده بود ، آن یکتا ، به قدرت گرما سر بر آورد.


در آغاز میل به سراغ آن یکتا آمد ، و این اولین بذر شعور بود. شاعرانی که با خرد در دل خود به جستجو می پردازند این رشته ی وجود را در ناوجود یافتند . این رشته گسترده شد . آیا پایینی وجود داشت ؟ آیا بالایی وجود داشت ؟ بذرپاشان وجود داشتند ، قدرت ها وجود داشتند . در پایین جنبش وجود داشت ؛ در بالا صدا وجود داشت.


پس که می داند و که گفته است که این آفرینش از کجا آمده است ؟ خدایان بعد از آفرینش به وجود آمده اند ، پس که می داند که جهان چگونه پدید آمده است ؟ آنکه تمام آفرینش از او برخواسته است ، خواه خود خالق آن باشد یا نباشد ، و والاترین بزرگوار در بالاترین آسمان ها است ، آیا حقیقت امر را می داند یا حتی براو هم مجهول است ؟


 

* این قطعه متن سرود ناستی یا عدم است که در کتاب کهن مقدس هندو ، ریگ ودا آمده است. در ترجمه فارسی اوپانیشاد که ناستی ( نا + استی ) به معنای عدم ، غیر جسمی و نظایر آن ثبت شده است.

 


" اسطوره های موازی / ج.ف.بیرلین "


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد