تو نیستی که ببینی ...


تو نیستی ، اما

وقتی به تو فکر میکنم

صدای آب  را

در رگ های خاک می شنوم.

گل سرخ حیاط

در آیینه ی نگاهم 

زود به زود می شکفد

و آسمان

پر از پروانه و بادبادک می شود.


تو نیستی ، اما

وقتی به تو فکر می کنم

دریا نزدیک تر می آید

ابرها سیاه دور می شوند

و باران

هر وقت بگویم می بارد.


تو نیستی ، اما

وقتی به تو فکر میکنم

تو را می بینم

در باغچه ایستاده ای

به گل ها آب می دهی !



" رضا کاظمی "


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد