فریاد *


ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی
پیوسته شاد زی که دلی شاد می‌کنی
گفتی: "برو!" ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر‌شکسته که آزاد می‌کنی
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری،  در آن نگاه،  چو فریاد می‌کنی
ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می‌کنی؟
ای درد عشق او! از چه بیداد می‌کنی؟
نازک‌ تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه‌ ی پولاد می‌کنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی‌رود
ای آن‌که گاه گاه ز من یاد می‌کنی


" سیمین بهبهانی "


* عنوان نوشته متعلق به شاعر است.



پ.ن : معتقدم آدم یا نباید باشه یا اگرخواست که باشه کامل باشه  ! نصف و نیمه ها فقط بار هستن!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد