ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بگذار
برات کتاب بخوانم
بنشین اینجا
کتاب را بگیر توی دستهات
ورق بزن
دستم را دورت حلقه میکنم
از بالای شانهات
کتاب
نفس میکشم
لای موهات
ورق بزن.
اگر توی گوشت
گفتم
دوستت دارم
و فرار کردم چی؟
" عباس معروفی "
تا حالا به رابطه ی عمیق چراغ قوه و کتاب و پتو
فکرکردین زمانی که خواهرت ( هم اتاقیت ) شب می خواد بخوابه؟
نام : میرا
نویسنده : کریستوفر فرانک
مترجم: لیلی گلستان
هجویه ای سوررئال که شاید داستان امروز زندگی های ما باشه! شدیدا خوندن این کتاب رو توصیه میکنم.حتما به یکبار خوندنش می ارزه.
سالهاست که گم شده ام در جایی که نمی دانم کجاست! اینجا صورتها محو می شوند ، آدمها کش می آیند و تو خیال میکنی که در هاله از نور و مه زندگی میکنی ، خیال می کنی که نا مرئی شده ای و کسی تو را نمی بیند ! زمان عجیبی ست؟ یا شاید هم زمانه ی عجیبی ست؟ نمی دانم و " این درد سخت مرا می آزارد" .
دلم هوای شکوفه های گیلاس را کرده ست ، هوای رقصیدن روی خط کشی خیابان ها ، هوای خنده های بلند در مقابل تمام تابلوی های " لطفا سکوت را رعایت کنید " ، هوای ... تو !
" - تو کجایی؟
در گستره بی مرز این جهان
تو کجایی؟
- من در دور دست ترین جای جهان ایستاده ام
کنار تو ... "
نگاه می کنم اما چه چیزی را می بینم ... نمی دانم ؛ شاید رویا ، شاید آدمها و یا شاید اصلا... خودم را ! آدمهای اینجا دهان ندارند تا به تو لبخند بزنند. شاید تنها تو " میرا " می دانی معنای لبخند واقعی چیست. تو کجایی " میرا " ؟ تو کجایی تا ببینی اینجا خانه ها از شیشه نیست اما آدمها شیشه ایند . وقتی میان جمعیت راه می روی شیشه های متحرکی را میبینی که پشتشان باز شیشه است و پشت هر شیشه شیشه ای دیگر ... .اینجا سراسر شیشه است و من میان این شیشه ها گم شده ام.
تو کجایی میرا ؟ برگرد و مرا " رها کن ازین همه شک "
سنگینم میرا ، به سنگینیه تاریخ بشریت!