تو نیستی که ببینی ...


تو نیستی ، اما

وقتی به تو فکر میکنم

صدای آب  را

در رگ های خاک می شنوم.

گل سرخ حیاط

در آیینه ی نگاهم 

زود به زود می شکفد

و آسمان

پر از پروانه و بادبادک می شود.


تو نیستی ، اما

وقتی به تو فکر می کنم

دریا نزدیک تر می آید

ابرها سیاه دور می شوند

و باران

هر وقت بگویم می بارد.


تو نیستی ، اما

وقتی به تو فکر میکنم

تو را می بینم

در باغچه ایستاده ای

به گل ها آب می دهی !



" رضا کاظمی "


سگال : مسلمان


پرسیدند که بعضی مردم از حج نیکو نمی آیند . گفت : مسلمانی باید که رود تا مسلمانی باز آید.



نوشته بر دریا / محمدرضا شفیعی کدکنی " 

ازمیراث عرفانی : ابوالحسن خرقانی 


کفن


هر که قلم دارد بگذارند لای کفنش !



" صادق هدایت "



پ.ن : روز قلم !


سرگردان


تو نباشی

ماندن به چه درد می خورد ؟

به کدام شهر بروم

که حضورغایبت دیوانه ام نکند ؟

کدام موزه ، پل ، خیابان ؟ ...

گل قشنگم!

به کجای تنم دست بکشم

که رد انگشتانت بر آن نباشد ؟

چه لباسی بپوشم

که تو تنم نکرده باشی ؟

راستی

زیستن چه بیهوده ست

بی تو !

 


" عباس معروفی "


جمله بهانه است ، که عشق است هر چه هست


بی معناست این

عقل می گوید


این است هر چه هست

عشق می گوید


شوربختی است این

حسابگری می گوید


جز درد چیزی نیست این

ترس می گوید


سرانجامی ندارد این

زیرکی می گوید


این است هر چه هست

عشق می گوید


مسخره است این

غرور می گوید


سهل انگاری است این

دوراندیشی می گوید


این است هر چه هست

عشق می گوید 



" اریش فرید "