کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

هنر خوار شد جادویی ارجمند

پریروز که طبق عادت داشتم توی کتاب فروشی ها پرسه میزدم ،گذرم به انتشارات " روزبهان " ناشر کتابهای " نادر ابراهیمی" افتاد.یکی از کتابهاش خیلی گرون بود. وقتی از فروشنده علت پرسیدم از مسایل جاری جامعه گفت. اما چیزی که برام خیلی جالب بود  اینکه ؛ گفت : خانم ابراهیمی ( همسر نادر ابراهیمی) از میزان حق نویسنده برای انتشار کتابها کاسته است تا قیمت کتاب کم شود بلکه خوانندگان قدرت خریدش داشته باشند!


خداوند حفظ کناد افراد ارزشمند این جامعه را.


 

آیه های زمینی


"آیه های زمینی "


آنگاه

خورشید سرد شد

و برکت از زمین ها رفت

 

سبزه ها به صحراها خشکیدند

و ماهیان به دریاها خشکیدند

و خاک مردگانش را

زان پس به خود نپذیرفت

 

 

شب در تمام پنجره های پریده رنگ

مانند یک تصور مشکوک

پیوسته در تراکم و طغیان بود

و راهها ادامه ی خود را

در تیرگی رها کردند

 

 

دیگر کسی به  عشق نیندیشید

دیگر کسی به فتح نیندیشید

و هیچکس

دیگر به هیچ چیز نیندیشید

 

 

در غارهای تنهائی

بیهودگی به دنیا آمد

خون بوی بنگ و افیون میداد

زنهای باردار

نوزادهای بی سر زائیدند

و گاهواره ها از شرم

به گورها پناه آوردند

 

 

چه روزگار تلخ و سیاهی

نان ، نیروی شگفت رسالت را

مغلوب کرده بود

پیغمبران گرسنه و مفلوک

از وعده  گاههای الهی گریختند

و بره های گمشده ی عیسی

دیگر صدای هی هی چوپانی را

در بهت دشتها نشنیدند

 

در دیدگان آینه ها گوئی

حرکات و رنگها و تصاویر

وارونه منعکس میگشت

و بر فراز سر دلقکان پست

و چهره ی وقیح فواحش

یک هاله ی مقدس نورانی

مانند چتر مشتعلی میسوخت

 

 

مرداب های الکل

با آن بخارهای گس مسموم

انبوه بی تحرک روشنفکران را

به ژرفای خویش کشیدند

و موشهای موذی

اوراق زرنگار کتب را

در گنجه های کهنه جویدند

خورشید مرده بود

خورشید مرده بود ، و فردا

در ذهن کودکان

مفهوم گنگ گمشده ای داشت

 

آنها غرابت این لفظ کهنه را

در مشق های خود

با لکه ی درشت سیاهی

تصویر مینمودند

 

مردم ،

گروه ساقط مردم

دلمرده و تکیده و مبهوت

در زیر بار شوم جسدهاشان

از غربتی به غربت دیگر میرفتند

و میل دردناک جنایت

در دستهایشان متورم میشد

 

گاهی جرقه ای ، جرقهء ناچیزی

این اجتماع ساکت بیجان را

یکباره از درون متلاشی میکرد

آنها به هم هجوم میآوردند

مردان گلوی یکدیگر را

با کارد میدریدند

و در میان بستری از خون

با دختران نابالغ

همخوابه میشدند

 

پیوسته در مراسم اعدام

وقتی طناب دار

چشمان پر تشنج محکومی را

از کاسه با فشار به بیرون  میریخت

آنها به خود میرفتند

و از تصور شهوتناکی

اعصاب پیر و خسته شان تیر میکشید

اما همیشه در حواشی میدان ها

این جانبان کوچک را میدیدی

که ایستاده اند

و خیره گشته اند

به ریزش مداوم فواره های آب

 

 

 

شاید هنوز هم

در پشت چشم های له شده ، در عمق انجماد

یک چیز نیم زنده ی مغشوش

بر جای مانده بود

که در تلاش بی رمقش میخواست

ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها

 

 

شاید ، ولی چه خالی بی پایانی

خورشید مرده بود

و هیچکس نمیدانست

که نام آن کبوتر غمگین

کز قلبها گریخته ، ایمانست

 

 

آه ، ای صدای زندانی

آیا شکوه یأس تو هرگز

از هیچ سوی این شب منفور

نقیبی بسوی نور نخواهد زد؟

آه ، ای صدای زندانی

ای آخرین صدای صداها...

 فروغ فروخزاد

عشق و دوست داشتن


... از عشق سخن باید گفت، همیشه از عشق سخن باید گفت.
عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. عشق معیارها را درهم می ریزد، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود.... عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد. عشق قانون نمی شناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست. عشق فوران می کندچون آتشفشان و شره می کندچون آبشاری عظیم، دوست داشتن، جاری می شودچون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم. عشق ویران کردن خویش است، دوست داشتن، ساختنی عظیم...!

برگرفته از کتاب "آتش بدون دود: گالان و سولماز" / نادر ابراهیمی

 

انتخاب کتاب

شاید یکی از هیجان انگیز ترین لحظات کتاب خوانی ، لحظه ای است که یک کتاب تمام می شود و تو شدیدا مشتاقی که کتاب جدیدی را انتخاب کنی. 

حس قشنگی ست که آدم کتابهای خودش را زیر و رو کند و آن کتابی را که فکر می کند با روحیات حال حاضرش مطابقت میکند ، انتخاب کند.

مهابهاراتا / نمایش

چه چیز تند تر از باد است؟

 - فکر

چه چیزی می تواند زمین را فرا بگیرد؟

 - تیرگی


نمونه ای از فضا به من نشان بده

 - دو دست بهم فشرده من


نمونه ای از اندوه

 - نادانی


نمونه ای از شکست

 - پیروزی


شب زودتر رسید یا روز؟

 - روز، اما فقط یک روز زودتر رسید


چه چیز در جهت مخالف توست؟

- خودم 


جنون چیست؟

- راهی فراموش شده


و شورش؟ چرا آدمها می شورند؟

- برای یافتن زیبایی، در زندگی یا مرگ


چه چیزی برای هر یک از ما اجتناب ناپذیر است؟

- خوشبختی


و بزرگترین شگفتی؟

- هر روز، مرگ ضربه می زند و ما چنان زندگی می کنیم که انگار نامیرا هستیم. این بزرگترین شگفتی ست.


مکالمه ای بین صدای یک سوال کننده ناپیدا و یودیشتره ، سر دسته ی نیروهای مخالف- نمایش مهابهاراتا، پیتر بروک