کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

آرش

 

و آرش ، آرش بی نام به کمانگیری و تیرافکنی که کم بود از کشواد به وقت جنگ ، که به ناحق گفتند از دشمنی و گرغیر، دشمن هرگز تو را به تیر افکنی بر نمی گزید چه کشواد از تو بسی ماهرتر و جنگ آزموده تر! و آرش سرگشته و حیران و خونین دل چگون با خود همی برد بار این رسالت بر قلب خویش به سوی البرز کوه ! که در میان راه به سخره ورا دشمن! لیک هیچ نگفت چه زبانش یارای بیان عظمت مانده بر قلبش را نداشت والبرز را یارای تحمل سنگینی قدم هایش !

و او آن سترگ کوه ضحاک بند به فغان درآمد: که ای آرش! این تیر از بهر چیست ؟ که کجا توان فرودش باشد؟... مر سکوت بسی آسانتر از بیان آنچه در قلب بود که خود نیز حیران بود از هرآنچ بر روحش فرود آمده بود !


- بار الهی چه سان قوت در من بدیدی که عظمت قومی را بر قلبم نهادی . چه بسا من نه آن برگزیده به شایسته !


- ور شایسته نبودی ای آرش چگون بر گرفتی چنین باری به سکوت که کشواد تیرافکن پوچ پنداشت هشتن تیری از بهر رهاندن اسیران از بند تورانیان؟ مر نام و آوازه تو را مغلوب خود نکرد ؟


- تو کیستی این سان به من می گویی که من در پی نام آوری سری را به باد نخواهم داد چه بس باری سترگ است بر روح من!

دگر بار از تو می پرسم ؟ ... چرا لب به سخن گزیدی؟

 

طنین خنده هایی می پیچد که ای آرش با چه کس سخن همی گفتنی که کس در برت نیست!


-با قلبت بیافکن آرش که این نه به زور بازو که به همت روحت می رود. قلبت بزرگ دار که رسالتت به پایان نزدیک! بیافکن آرش با روحت بیافکن که تو را یارای تحمل این بار بیش ازین نیست! بیافکن و خود را وارهان. بیافکن آرش! بیافکن!


و چه سترگ کوهی است البرز که سالیان سال مردانی را بخود پذیرفت که بازگشتی برای آنان در گوی سرنوشتشان نبود!

 


پ.ن : جز به زبان بهرام بیضایی نتوان نوشت گوشه ای بر " سه بر خوانی" اش. باشد که شایسته نبشته باشم.

 

اژدهاک

همه چیز تو را به شک وا می دارد میان انچه که به راستی خوب است و آنچه که بد به ظاهر است! که مثل  ها چهره ی دیگری به خود می گرفتند اگر راوی به دید دگر می نگریست و دنیا خلاصه می شود به نگاه تو بدان ! کجاست مرز میان درستی و نا درستی ؟ کجاست سر حد قضاوت آدمی؟ و چه بی درنگ تغییر می یابد رای آدمی به داستانی از منظر دگر! بد نه آنگونه که می نماید و خوب نه چون به دیده سر بدان بنگری!  کجاست مرز میان سرشت آدمی و دیو سیرتی؟ که اژدهاک به راستی دیو سیرت مار بدوش بود؟ چه که ما یکایک هزار مار بر قلبمان می پیچید بی آنکه خوفی بر ضمیرمان افتد ؛ حال می ترسیم از مار بدوشی در رنج ؟! و رنج عجین با سرشت آدمی ست خواه دوشین مارِ دیو سیرت آدمی منظر که ماهیتش از خاک است و عاقبتش به آتش و یا آزاده رنج کشیده ی بیرق به دست !

و آدمی چه می شود آن زمان که برهد از هر آنچه که هستش مایه ننگ است و نیستش هوس بودن!  


********


پ.ن : " سه بر خوانی " بهرام بیضایی رو خیلی دوس داشتم . از تمام کلمات و جمله هاش لذت بردم. اینقد از خوندن " اژدهاک " هیجان زده شده بودم که به زحمت جلوی خودم گرفتم که با صدای بلند تو اتوبوس نخونمش! به سرم زد برم وسط اتوبوس بیاستم و به مردم بگم که به داستانی که قراره بخونم گوش بدن. داستان اژدهاک ی که از منظر دیگه نقل میشه که اژدهاک نه اونقدها هم بد نبوده! جمله ها طوری بود که انگار از اسرار دل اژدهاک خبر داشت .

مرگ ، دوست نداشتن توست

 

اگر مرا دوست نداشته باشی


دراز می کشم و می میرم


مرگ، نه سفری بی بازگشت است


و نه ناگهان محو شدن


مرگ، دوست نداشتن توست


درست آن موقع که باید دوست بداری

 



" رسول یونان " 



پ.ن: تازگی ها از نوشته هاش خیلی خوشم اومده.ساده می نویسه که به دل میشینه

حرف نگفته ... کتاب نوشته نشده


مگر نه حرف هایی هست برای نگفتن، غیر از حرف هایی که نمی توان گفت یا خوب نیست گفتنش یا...نه! حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی که باید قلم را بشکنم و دفتر را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت.

" علی شریعتی "

جوینده ی گنج یافته

جوینده یابنده ست ! گوینده این جمله یکی از داناترین افراد روزگار بوده به یقین ! 


دیروز مثل همیشه هوس پرسه زنی تو کتابفروشی ها رو داشتم اما چون کارم طول کشید بیخیال شدم و به سمت خونه راه افتادم. نزدیک خونه بهم الهام شد که برم به کتابفروشی نزدیک خونه یه سر بزنم بلکه کتاب خوبی به تورم بخوره، قبلا اینجا کتاب سلوک دولت آبادی رو با قیمت خوب پیدا کرده بودم. 


واااااااای هنوز باورم نمیشه چه کتابایی رو با چه قیمتایی خریدم! 


سلوک ~~~ دولت آبادی ~~~ 9500 تومن !! الان 15000 تومنه

عشق سالهای وبا ~~~ مارکز ~~~ ترجمه پارسایی ~~~ 10000 تومن  !!!!!!!!!!!!!!!!!! الان 21000 تومن

جاودانگی ~~~ میلان کوندرا ~~~~ این یکی که اصلا چاپ نمیشه !! 

کلی از آثار بهرام بیضایی که کمتر جایی این همه کتابش یه جا دیدیم ! 


فکر کن اینقد هیجان زده بودم که پول کم به فروشنده دادم و اینقد حرف زدم که فروشنده باقی پولم زیادتر برگردوند!! تو مسیر برگشتم نیشم تا بنا گوشم باز بود ، حالا بماند که چقد بهم متلک گفتن. ولی واقعا رو ابرها راه می رفتم. 

حالا تا یه مدت میرم این کتاب فروشیه تا کاملا خالی ش کنم ." به سوی بی نهایت و فراتر از آن "