کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

تاثیر شگرف آهستگی

کمتر کسی می داند که اگر کتابی آهسته و با حوصله خوانده شود ، می تواند چه تاثیر شگرفی در روح آدمی داشته باشد.

 ******

هر کس چیزی از من می پرسید و من در جواب همه با فروتنی می گفتم : عشق 


******


" ژان کریستف / رومن رولان " جلد سوم


پ.ن : جلد سوم هم درخشان تموم شد. دیروز دقیقا داشتم همین حرف رو به فروشنده کتاب می گفتم.

حلقه مشترک

گاهی تو زندگیت اتفاقی می افته که تو حس می کنی اصلا تنها یا دارای افکار عجیب و غریب نیستی. یه اتفاق ساده ولی خیلی خوب. اتفاقی از جنس خودت ، تفکرت ، روحیاتت ... . اتفاقی و خاطره ای که هروقت به یادش می افتی بدون اراده لبخند می زنی ( درست مثل همین الان ) .

دیروز تو کتاب فروشی به آدمایی برخوردم که با وجود غریبه بودنمون ، خیلی خوب و راحت و صمیمی درباره علاقه مشترکمون – کتاب –باهم حرف زدیم. به هم کتابایی که به نظرمون خوب بودن رو معرفی کردیم ، درباره نویسنده ها و ادبیات جوامع مختلف صحبت کردیم و ... . خیلی خوب بود . واقعا لذت بردم. مدتها میشه که همچین گفتگوی خوب و لذت بخشی درباره کتاب با کسی نداشتم.درسته نوشتن درباره کتاب برای به اشتراک گذاشتن با دیگران کار مفیدی واسه خالی کردن فکرت از خونده هات و جا برای چیزای جدید باز کردن ه، ولی هیچ چیز به پای لذت صحبت کردن با اهل کتاب درباره کتاب نمیرسه.

تو تیم سه نفره مون ، من ، فروشنده و یه مشتری – کتابخون دیگه : فروشنده به من " دمیان " هرمان هسه و نمایشنامه " خرسهای پاندا " رو معرفی کرد. من به اون و اون یکی کتابخون نادر ابراهیمی و " آرش در قلمرو تردید "و محمود دولت آبادی رو پیشنهاد دادم و ... . اون یکی کتابخون یه حرف خیلی جالب زد ( وقتی که داشت کتاب " شاهدخت سرزمین ابدیت " آرش حجازی رو انتخاب می کرد ) ؛ گفت : وقتی این کتاب دستم گرفتم حس کردم که الان وقتشه که بخونمش و قراره خیلی چیزا بهم یاد بده.دقیقا عین عقیده من !! ینی وقتی اینو گفت خیلی حال کردم. با خودم گفتم : پس این دیوونه بازی ها فقط واسه تخیل من نیست!

در آخر دیروزلحظات خوبی رو گذروندم.

از شباهت به خستگی و نفرت

سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست...عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان... 
عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را... 

از شباهت به تکرار می رسیم، از تکرار به عادت، از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت 


" نادر ابراهیمی "


پ.ن - یک: مرسی امین خوب. 

پ.ن- دو :این اتفاق دقیقا داره واسه اولویه ( دوست کریستف ) و ژاکلین ( همسر اولویه ) می افته!

کدام تقدیر ؟ کدام طبیعت ، کدام خدا ؟

تقدیر با من است ،طبیعت با من است و خدا با من و آنجا ،چند گامی فراتر به خود می گفت :کدام تقدیر ،کدام طبیعت ، کدام خدا؟ به کمان کودکانه ی خود می نگرسیت و تیر فراخور آن کمان . تلخ ترین خنده های روزگار بر لبش می نشست . دمی دلش را به این خیال خوش می کرد که تیر منم ، کمان منم ،قدرت روزگار ، من!و لحظه ی کوتاهی بعد : نه...فریبکار من!



" آرش در قلمرو تردید / نادر ابراهیمی "


پ.ن : مرسی امین 

جادو

گمان می کرد که هرگز نخواهد توانست در دل دختر زیبایی مثل ژاکلین جایی داشته باشد ، و گمان می کرد که شایستگی دوستی با او را ندارد و از این نکته غافل بود که عشق با شایستگی اشخاص کاری ندارد و به جادو می ماند.

 



" ژان کریستف / جلد سوم / رومن رولان "

 

پ.ن : شاید برای همه پیش اومده باشه که کسی یا کسانی سر راه ش اومده باشن که صاحب مجموعه ی از لقب ها ، طرز فکر روشن فکرانه ، عقایده خاص ، کلی طرفدار و سرشار از احساس و ... باشن اما برای تو یه ادم معمولی ن یعنی هیچ چیز خاصی ، هیچ جذابیت برات ندارن. بعد با خودت میگی این آدم اکثر ایده آل ها رو داره اما چرا برای تو اهمیت نداره!؟ از خودت تعجب میکنی!! بعضی آدما انگار برات کافی نیستن یعنی در کنار شون باز هم احساس کمبود میکنی حالاممکنه این طرف یه آدم با کلی صلاحیت و ویژگی باشه یا یه آدم معمولی . جالب این جاست که وقتی تو باهاشون خیلی عادی و معمولی برخورد می کنی ، تو رو یه دختر مغرور می دونن  که نمی خواد جلوشون کم بیاره ! و چیزی که ازش خبر ندارن اینکه " برای تو همچین چیزی اصلا اهمیت نداره ". به معنای واقعی کلمه اهمیت نداره ! من همیشه دوس دارم هسته آدما رو ببینم بدون شاخ و برگ دور و برشون ! احساساتشون ، افکارشون ، نقاط ضعف و قدرتشون و ... اینا تنها چیزایی که برام مهم بوده اما متاسفانه تو دوره ای زندگی میکنم که کم هستن کسانی که اینطور فکر کنن و یا اگه همچین دیدگاهی دارن سعی می کنن پنهانش کنن تا به قول معروف همرنگ جماعت بشن ( ازین حرف واقعا بیزارم ) و چقد آدم شبیه به هم تو اجتماع وجود داره که گاهی حسابی حوصله ت سر می برن !