کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

شرح حال من !

سیذارتا اندک اندک بذر نا خشنودی را درون خود در می یافت. اندک اندک در می یافت که مهر پدر و مادر و نیز مهر دوستش گوویندا، همواره او را شاد نخواهد ساخت ، آرامش بدو نخواهد داد، او را بسنده و شادی بخش نخواهد بود. اندک اندک در این گمان استوار می شد که پدر گرانمایه و دیگر آموزگاران او آن برهمنان خردمند ، تا آن هنگام بخش بزرگتر و نیکوترین خرد خود را بدو رسانده بودند ، همه ، دانش خود را در انبان گشوده و چشم به راه او روان ساخته بودند ، و با این همه آن ظرف انباشته نبود ، هوش او را بسنده نبود، روانش نیاسوده بود و دلش آرام نیافته بود. غسل نیکو بود ولی گناه را نمی زدود ؛ دل افسرده را شادمان و آزاد نمی ساخت... جز به اتمن ، اتمن یگانه ، دیگر به چه کسی باید قربانی داد یا نماز برد ؟ و اتمن را کجا می توان یافت ؟ در کجا خانه داشت ؟ دل جاودانه ی او کجا می کوفت ؟ جز در درون خویشتن ، در ژرفای درون ، در آن جاودانگی که هر کس درون خود دارد؟ اما این خویشتن و ژرفای درون کجاست؟ این خویشتن گوشت و استخوان نیست اندیشه و خوددانی نیست . این چیزی بودکه خردمندان می آموختند. پس این ژرفای درون کجا بود ؟ باید به خویشتن و اتمن راه جست – مگر راه دیگر نیز درخور جستجو هست؟ کس راه را نشان نمی داد.کس آن را نمی دانست – نه پدرش از آن خبری بود ، نه آموزگاران و خردمندان را ، نه سرودهای اشو.

 


" سیذارتا / هرمان هسه "


پ.ن : هیچ لذتی بالاتر از این نیست که وقتی حال و حوصله نداری و نمی دونی - یعنی می دونی ولی کاری نمی تونی بکنی و سرگردانی ، کتابی تو رو انتخاب کنه و تمام دغدغه هات از زبون دیگری بیان کنه ! این یعنی خوشبختی ! 

خورشید جاودانی*

در صبح آشنایی شیرین مان ، تو را

گفتم که : " مرد عشق نئی !" باورت نبود

در این غروب تلخ جدایی ، هنوز هم

می خواهمت چو روز نخستین ، ولی چه شود؟

 

می خواستی به خاطر سوگند های خویش

در بزم عشق ، بر سر من ، جام نشکنی ،

می خواستی ، به پاس صفای سرشک من

این گونه دل شکسته ، به خاکم نیفکنی.

 

پنداشتی که کوره سوزان عشق من

دور از نگاه گرم تو ، خاموش می شود؟

پنداشتی که یاد تو ، این یاد دلنواز

در تنگنای سینه ، فراموش می شود؟

 

تو، رفته ای که بی من ، تنها سفر کنی

من مانده ام که بی تو ، شب ها سحر کنم

تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی

من مانده ام که عشق تو را ، تاج سر کنم.

 

روزی که پیک مرگ، مرا می برد به گور

من ، شبچراغ عشق تو را نیز می برم.

عشق تو ، نور عشق تو ، عشق بزرگ توست

خورشید جاودانی دنیای دیگرم!


" فریدون مشیری "


* عنوان شعر متعلق به نویسنده است.

از میان واژه ها

اما من
دلتنگ توام
شعر می‌نویسم و
واژه‌هایم را کنار می‌زنم
که تو را ببینم.


" شمس لنگرودی "

باور های گذشتگان ما

من هیچ وقت آدم مذهبی ای نبودم ولی به خدا و تفکرات مربوط به اون خیلی علاقه داشتم و دارم.همیشه برام جالب بوده که بدونم مردم جهان و ادیان مختلف چه تفکر و تصویری از خدا و جهان دارند و یا اصلا به وجودی آفریننده معتقد هستند! وقتی بحث باور و اعتقاد گذشتگان درباره خدا به میان میاد علاقه و کنجکاوی من چند برابر میشه. این موضوع اولین دلیل من برای شروع مطالعه در زمینه تاریخ کهن و اساطیر بود ( که بعد ها گسترده تر شد ).

تا به امروز هر چه بیشتر دراین زمینه مطالعه کردم، هم شگفت زده تر شدم و هم کنجکاو تر! مدام سوالات بیشتری برام مطرح شده که برای دونستن شون حریص تر شدم !! مثلا : چطور گذشتگان ما چنین تصورات قوی و شگفت انگیزی درباره جهان و خدا داشته اند ؟ ( هرچند این تصورات آمیخته با خرافات است ولی در موارد بسیار زیادی واقعیت و عینیت شون غیر قابل انکاره). سر منشا این تصورات چیست؟ تخیل بشر؟ اگر فرض رو بر این – تخیل بشر – بذاریم ، ما داریم درباره قوه تخیلی صحبت می کنیم که برای بشر هشت الی سیزده هزار سال قبل از میلاد مسیح ه! در مقام تشبیه ، تفکر بشر دوران کهن مانند کامپیوتری با سیستم عامل داس ه، مطمئنا از چنین کامپیوتری نمیشه انتظار انجام عملیات ناسا رو داشت! مگر اینکه با اطلاعاتی برنامه ریزی بشه و یا عاملی بیرونی نیز در این میان دخالت داشته باشه و اگر این چنین هست ، این عامل بیرونی چیست؟ ...

سوال دیگه ای که این اواخر برام مطرح شده اینه که چرا بشر نخستین به فکر آفرینش نخستین خود بوده و یا اینکه چرا بشر این تصور رو داشته که جهانی سراسر نور وجود داشته؟ برای چی بشر آیین های مذهبی رو برگزار میکرده و چرا آموزش میداده؟ در پاسخی می توان گفت برای آرامش خود این اعمال رو انجام میدادند چیزی که روان شناسی و علم امروزه اون – بازگشت به خود و آرامش – رو توصیه می کنه ! .... هزاران هزاران سوال دیگه در مطالعات تاریخ کهن وجود داره که باعث میشه آدم سرگیجه بگیره و به طبع نظریه و دیدگاه های بسیاری در این زمینه وجود داره که هر کدوم از منظری درست است !

****

" اسطوره ، بیان نمادین " اثر دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور ، کتاب خوب و با ارزشی درباره ماهیت اسطوره ، تفاوت آن با گونه های افسانه ، حماسه و ... ، اساطیر هند و ایرانی ، نظریه های شناختی اسطوره که خوندنش هم برای کسانی که می خوان تازه مطالعه در این زمینه رو شروع کنن و هم برای کسانی که مطالعاتی در این زمینه دارن نتیجه بخش ه. در این کتاب اشاره هایی هم به اسطوره های گنوسی ، اسطوره آداپا – نخستین انسان - ، نوروز ، میتره در اساطیر هند و ایرانی و اوستا ،  ...  وجود دارد.


نام : اسطوره ، بیان نمادین

نویسنده : دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور

انتشارات : سروش



پ.ن : به شخصه معتقدم که گذشته ما یه گذشته ساده و پایان یافته نبوده و بی شک اسرار بسیاری از آینده رو هم در خودش داره.

  

وه که برون نمی رود نقش تو از خیال من

در این روز های بی قراری

دست هام اگر

در خیال تنت گم نشود

چه جوری خودم در آغوش تو پیدا کنم؟

نارنجی !

چقدر به تو فکر کردن را دوست دارم.



" عباس معروفی "