کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

بهار، ایمان تازه زمین

 

زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود ؛ نه دانه ای از دلش سر در می آورد و نه پرنده ای روی شانه هایش آواز می خواند. قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد تردید مانده بود. خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی. اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود.
خدا گفت: به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ پر شو
ر بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم. اما...
من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا می خواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟
تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی. و آنگاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. و تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی. اما میان معرفت نو و ایمان نو ، فاصله ای تلخ و سرد است که نامش زمستان است.فاصله ای که در آن باید خلوت و تامل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی را. و تو پذیرفتی.
اما حال وقت آن است که از زمستان خود به در آیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری. زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست، ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است
پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز !
و زمین ایمان آورد و جهان گرم شد. زمین ایمان آورد و جهان سبز شد. زمین ایمان آورد و جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید.


نام ایمان تازه زمین، بهار بود.


 "دو روز مانده به پایان جهان/ عرفان نظرآهاری"



پ.ن : بهار همه دوستان مبارک 



بی انصاف

اگر مرده ای

بیا و مرا ببر

و اگر زنده ای هنوز ...

لا اقل خطی

خبری

خوابی

خیالی...

بی انصاف ! 


" سید علی صالحی " 

نمایش " من چه جوری ممکنه یه پرنده باشم؟ "

امروز قراره برم نمایش " من چه جوری ممکنه یه پرنده باشم ؟ " از "ماتئی وینسی یک" رو ببینم. کلی هیجان زده ام. انگار دارم میرم خود نویسنده رو ببینم! کاش میشد !


پ.ن : نمایشنامه رو دیدم. خوب و دوست داشتنی بود. یک پرده ش منو یاد " سیرک عجایب المخلوقات " کتاب در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند انداخت. اون یکی هم  یکی از داستان کوتاه های جومپا لاهیری رو برام تداعی کرد! 

دیشب داشتم به این فکر می کردم که " آیا این خوبه که تو داستانی رو ببینی که از قبلا در جاییی دیگه در موردش اطلاع پیدا کردی ؟ و دیگه برات تازگی نداره "

جوابی که به خودم دادم : داستانها همه یکی هستن ، فقط طرز بیانشون فرق می کنه ! ( سه شنبه بیست و هفت اسفند ماه سال نود و دو )

اراده عادت

عاملی که بیشتراز همه چی آدمیزاد رو – گاها – نابود میکنه ، فعل " عادت کردن " است. انسان همیشه مغروره اتفاقی که برای دیگران میافته هیچ وقت برای خودش قرار نیست بیافته اما " تاریخ محکوم به تکرار شدنه " ! و زمانی که عادت کرد ، ترکش باعث میشه احساس خلائی در درونش به وجود بیاد . شاید علت سخت بودن ترک عادات همین احساس خلاء باشه که باید با چیزی پر بشه.

****

کی فکرش می کرد " الکسی ایوانوویچ " هم به دام رولت بیافته همونطور که مادر بزرگ افتاده و یا سرهنگ ! "قمار باز" به خوبی روند سقوط آدمی رو نشون داد که می تونه برای هرکسی متفاوت باشه. مادربزرگی که مست پیروزی بود و دیوانه وار قمار میکرد تا شاید آنچه را که باخته دوباره به دست بیاورد و یا اینکه یک اتفاق احساسی یا در واقع یه شکست احساسی می تونه انسان رو تا مرز نابودی برسونه که تمامش از نا امیدی نشات میگیره- حداقل این چیزی بود که برای الکسی اتفاق افتاد- به نظرم " پولینا " هم کم بی تقصیر نبوده چون با وجود دوست داشتنش طوری الکسی رو از خود راند که در پایان فقط میشد گفت " نوش دارو بعد از مرگ سهراب " هرچند نویسنده پایان داستان رو به عهده ی خود الکسی گذاشت !

از طرف دیگه بحث اصلی قمارباز بر سر قدرت اختیار و اراده ست. اینکه آدمی دقیقا چه زمانی می تونه جلوی چیزی رو بگیره و یا اینکه دقیقا کی میشه خودت رو – از نظر روحی - جمع و جور کنی !

شخصیتهای قمارباز به کرات در جامعه ما تکرار میشه البته نه فقط با رولت بلکه با مشروب ، سکس ، مد های عجیب ، تظاهر روشنفکرانه و هنرمندانه ... . ما – جامعه- خودمون رو فراموش کردیم با اینکه مدام با صدای بلند میگیم " من همینم که هستم " و اگر پرسیده بشه : خب تو چی هستی ؟ جواب مشخصی برای همچین سوال ساده اما عمیقی وجود نداره !


داشتن اراده خودش یکی از مسائل مهمه زندگی آدمیزاده که داشتن و نداشتنش کیفیت زندگی رو مشخص می کنه!


پ.ن : این کتاب پر از پاورقی هایی به زبان فرانسوی بود. وقتی می خوندم و می فهمیدم ، کلی حال میکردم. واقعا دانش و دانایی لذت خاصی داره و تازه اون موقع ست که می فهمی این همه زحمتی که کشیدی بالاخره یه نتیجه ای داره! 

زن شاعر سرزمین من

ای دوست، دزد حاجب و دربان نمی‌شود

گرگ سیه درون، سگ چوپان نمی‌شود

ویرانهٔ تن از چه ره آباد میکنی

معمورهٔ دلست که ویران نمی‌شود

درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی

کاین جامه جامه‌ایست که خلقان نمی‌شود

دانش چو گوهریست که عمرش بود بها

باید گران خرید که ارزان نمی‌شود

روشندل آنکه بیم پراکندگیش نیست

وز گردش زمانه پریشان نمی‌شود

دریاست دهر، کشتی خویش استوار دار

دریا تهی ز فتنهٔ طوفان نمی‌شود

دشواری حوادث هستی چو بنگری

جز در نقاب نیستی آسان نمی‌شود

آن مکتبی که اهرمن بد منش گشود

از بهر طفل روح دبستان نمی‌شود

همت کن و به کاری ازین نیکتر گرای

دکان آز بهر تو دکان نمی‌شود

تا زاتش عناد تو گرمست دیگ جهل

هرگز خرد بخوان تو مهمان نمی‌شود

گر شمع صد هزار بود، شمع تن دلست

تن گر هزار جلوه کند جان نمی‌شود

تا دیده‌ات ز پرتو اخلاص روشن است

انوار حق ز چشم تو پنهان نمی‌شود

دزد طمع چو خاتم تدبیر ما ربود

خندید و گفت: دیو سلیمان نمی‌شود

افسانه‌ای که دست هوی مینویسدش

دیباچهٔ رسالهٔ ایمان نمی‌شود

سرسبز آن درخت که از تیشه ایمن است

فرخنده آن امید که حرمان نمی‌شود

هر رهنورد را نبود پای راه شوق

هر دست دست موسی عمران نمی‌شود

کشت دروغ، بار حقیقت نمیدهد

این خشک رود، چشمهٔ حیوان نمی‌شود

جز در نخیل خوشهٔ خرما کسی نیافت

جز بر خلیل، شعله گلستان نمی‌شود

کار آگهی که نور معانیش رهبرست

بازرگان رستهٔ عنوان نمی‌شود

آز و هوی که راه بهر خانه کرد سوخت

از بهر خانهٔ تو نگهبان نمی‌شود

اندرز کرد مورچه فرزند خویشرا

گفت این بدان که مور تن آسان نمی‌شود

آنکس که همنشین خرد شد، ز هر نسیم

چون پر کاه بی سر و سامان نمی‌شود

دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی

این درد با مباحثه درمان نمی‌شود

آن کو شناخت کعبهٔ تحقیق را که چیست

در راه خلق خار مغیلان نمی‌شود

ظلمی که عجب کرد و زیانی که تن رساند

جز با صفای روح تو جبران نمی‌شود

ما آدمی نیم، از ایراک آدمی

دردی کش پیالهٔ شیطان نمی‌شود

پروین، خیال عشرت و آرام و خورد و خواب

از بهر عمر گمشده تاوان نمی‌شود

 

 

" پروین اعتصامی "



پ.ن: امروز روز بزرگداشت این بانوی عزیز شاعر است و این شعراز قصاید بسیار زیبا شه. توی فضای مردسالار ادبیات ایران وجود شاعران زن مطرحی مثل پروین اعتصامی ، فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی، مهستی ، رشحه ، رابعه دختر کعب ( شاعر افغانی پارسی زبان) واقعا باعث دلگرمی زن ایرانی ست. این زن های شاعر نمونه های ارزشمندی هستند که فعل توانستن رو برای زن ایرانی به اثبات رسوندن و اینکه مهم نیست متعلق به چه دوره تاریخی یا چه شراط اجتماعی باشی ، مهم خودباوری ست.