کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

هر روز


ولنتاین..؟

سپندار مزدگان..؟

روز عشق..!!؟

چه می گویند اینها؟؟

بین خودمان بماند!

عجب طاقتی دارند بعضی ها؟

یک سال تمام منتظر می مانند

تنها برای یک روز!

مثلا

عاشقانه کنار هم ماندن..!

این چیزها به من وتو نیامده 

من اگر هر روز نگویمت که چشمانت

مرا دیوانه وشیدا می کند

انگار نصفه ونیمه می مانم !

من هر روز 

می نشینم خوب فکر می کنم!

به دوست داشتنت

به خواستنت! به بودنت..!

که چقد خوب است کسی 

را دارم در زندگی ام 

که فارغ از هر چیز وهر کس

نشسته به تماشای من_زندگی اش..

می نشینم فکر می کنم 

به اینکه من تو را 

هر روز که می بینم 

دست بر دلم می گذارم 

وخیلی بلند می گویم :

من می خواهم بی دلیل در آغوش بگیرمت..

بی دلیل ببوست 

بی دلیل برایت بمانم 

واین بی دلیل های ساده اما

خاص وخالص است 

که زندگی می سازد!

یاد بگیر عزیز من !

به زبان اگر آوردی دوستت دارم را

باور می خواهد

باور اینکه هیچکس وهیچ چیز 

در این دنیا به اندازه دونفره هایتان

نمی تواند تو را عاشق کند 

باور اینکه تا اوی هست 

تو هم باید باشی 

و این باید 

هیچ چون وچرایی هم در کارش نیست

یک کلام است وبس!

او هست.. تو هستی..

خداهم کنار لحظه هایتان


" عادل دانتیسم "


جای همه


من

جای تمام کسانی که کنارت هستند

جای تمام کسانی که  تورا می بینند

که درقاب چشمانت

جا دارند

جای تمام کسانی که تو هر روز ازحوالیشان

گذر می کنی

دلم برایت تنگ شده



" عادل دانتیسم "

آداب و رسوم و رفتار عامه : پرورش باز در مثنوی


مولانا جلال الدین مثنوی را برای تعلیم و تربیت یاران و مریدان خود که بیشتر آنان عامه مردم بوده اند ، سروده است. بنابراین در مثنوی اشاره ها وتمثیل هایی که برای عامه مردم پذیرفتنی و قابل فهم باشد بسیار به کار رفته است و ازین رو نشانه هایی از باورها و آداب و رسوم عامه مردم و طرز زندگی و روش کار طبقات گوناگون جامعه ی عصر مولانا را هم در مثنوی می توان یافت.

 

***


" پرورش باز "

 


از " باز " در شکار استفاده می کردند و پادشاهان هنگامی که به شکار می رفتند باز را بر دست خود می نشاندند و برای گرفتن شکار آن را به پرواز در می آورند .


برای تربیت باز چند روز سر باز را در کلاهی پارچه ای فرو می کردند و کلاه پارچه ای را محکم می بستند ، بعد از چند روز در حالی که شکاری در آسمان پرواز می کرد ، کلاه را از سر باز بر می داشتند ، باز فورا شکار را در آسمان می دید ، به سوی شکار پرواز می کرد و آن را می گرفت و بر زمین باز می گشت. به این گونه باز را پرورش می دادند و به آن می آموختند که بر دست پادشاه بنشیند.


گر امین آیید سوی اهل راز

وارهید از سر کُله مانند باز

سر کلاهِ چشم بندِ گوش بند

که از او باز است مسکین و نژند

ز آن کُلَه مر چشم بازان را سَد است

که همه میلش سوی جنس خوَد است

چون بُرید از جنس ، با شَه گشت یار

برگشاید چشم او را بازدار

 

مولانا می گوید " بازدار " – کسی که باز را تربیت می کند – با کلاه چشم و گوش باز را می بندد تا باز با این ریاضت از تمایل به هم جنس خود یعنی بازهای دیگر دل بکند.


هنگامی که باز از این تمایل به هم جنس خود رهیده شد ، شایستگی آن را پیدا می کند تا بر دست شاه بنشیند ، و در آن هنگام بازدار کلاه را از سر باز بر می دارد.

 


نشانه هایی از فرهنگ مردم در مثنوی : آداب و رسوم و رفتارهای عوام

" عشق و شباب و رندی / مهران افشاری "



سرانجام


شنیدی که ضحاک شد ناسپاس

ز دیو و ز جادو جهان پرهراس

چو زو شد دل مهتران پر ز درد

فریدون فرخنده با او چه کرد

 


" فردوسی "


سفرنامه بخش سی ام : قیساریه، کفرسایا، کفرسلام


و از آن جا به شهری رسیدیم و آن را قیساریه خوانند و از عکه تا آن جا هفت فرسنگ بود. شهری نیکو با آب روان و نخلستان و درختان نارنج و  ترنج و باروی حصین و دری آهنین و چشمه های آب روان در شهر، و مسجد آدینه یی نیکو ، چنان که چون در ساحت مسجد نشسته باشند تماشا و تفرج دریا کنند. و خمی رخامین آن جا بود که همچو سفال چینی آن را تنک کرده بودند چنان که صد من آب در آن گنجد.

 روز شنبه سلخ شعبان از آن جا برفتیم همه بر سر ریگ مکی برفتیم مقدار یک فرسنگ ، و دیگر باره درختان انجیر و زیتون بسیار دیدیم همه راه از کوه و صحرا مشجر بود. چون چند فرسنگ برفتیم به شهری رسیدیم که آن شهر را کفرسابا و کفر سلام می‌گفتند و از این شهر تا رمله سه فرسنگ بود ، و همه راه درختان بود چنان که ذکر کرده شد.


خُم : خمره

رُخام : سنگ مرمر

تنک : پهن

سَلخ : روز آخرماه قمری

 

" ناصرخسرو قبادیانی "

بر اساس تصحیح محمد دبیر سیاقی