کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

دیگران جهنمی


{ ناگهان بر میگردد } ها ! شما فقط دو نفرید ؟ خیال می کردم خیلی بیشتر از این هستید . { می خندد } پس جهنم این است. هرگز فکرش را نمی کردم ... شما گوگرد ، توده ی آتش ، سیخ را به یاد انسان می آورید ... آه ! عجب شوخی ای ! نیازی به سیخ نیست : 


جهنم ، همان دیگران است.

 


" خلوتکده / ژان پل سارتر"


 

پ.ن : این نمایشنامه به نام " در بسته " نیز ترجمه شده است.



رسمیت


طالبان همه برادرند با نام های مختلف و تناسخ های نو به نو.

از من می خواهند چون به خیابان می روم خیمه بر تن کنم

در حالی که آنان با فخر بر اندام هایم راه می روند.

این برادران انقلابی از من می خواهند که شعار های آنان را فریاد کنم

و به اجتماعات آنان بروم

تا برای آنان در آشپزخانه ی مدرن انقلابی ، قهوه دم کنم.

مردان حزبی می خواهند

که نامه های آنان را در دفاع از آزادی های آنان امضا کنم

در حالی که آنان با جزم ، آزادی مرا

به عنوان یک زن و یک هموطن زیر پا می گذارند !

شاعران از من می خواهند که کودکان آنان را به دنیا بیاورم

اشعارشان را بخوانم

با اوهام و الفباهای منقرض.

زین سبب است که جغد ازین دوزخ

و از طبقات و لهجه های فراوانش

به نسیان پاریس می گریزد

و آزادی و عشقش.

با این شعار که :

در طلب آزادی باشید حتی در تبعید.



" رقص با جغد / غادة السّمّان " 



پ.ن : برای آزادی زنان سرزمینم از شیطان مجسم بودن ، همیشه گناهکار بودن ، همیشه فتنه گر بودن ، همیشه سایه بودن ، همیشه نبودن ... ( یادآوری مجدد ) 



برای ستایش


دنیا جای امن و قشنگی
برای عاشق شدن نیست
کوچولو!
یادت باشد
این بار که برمی‌گردی
درخت شوی
یک بلوط تنها.



" عباس معروفی "



مات


خواب دیدم تو به خاطره های من با خودت حسادت می کردی !

می گفتی کدامشان را بیشتر دوست داری

و من مات نگاهت می کردم ...

می گفتی : دیگر جایی نرویم ، کاری نکنیم ، تو آنقدر به آنها فکر می کنی که من را فراموش می کنی ...

و من مات نگاهت می کردم.

می گفتی : دیگر تعریف نکن که کجاها خیلی خوش گذشت ، کجا ، خیلی خوب بود ...

 

خیلی چیزها می گفتی.

و من همان وقت داشتم در سرم خاطره جدیدم با تو را می ساختم !

اینکه :

تو چقدر ماه بودی وقتی به خاطره هامون حسادت می کردی .

 


" صابر ابر " 



شبانه *


شانه ات مجابم می کند

در بستری که عشق

تشنگی ست

 

زلال شانه هایت

همچنان عطش می دهد

در بستری که عشق

مجابش کرده است.

 

 

" احمد شاملو "



* عنوان شعر متعلق به شاعر است.