کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

تفال

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است

که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد

لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست

بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را

که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد

چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان

که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد

بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است

که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد

صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان

که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس

بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد


پ.ن: بعضی شعرا میشه یه خاطره خیلی خوب 

 

جغد قمار باز *

با تقدیر ، قمار باختم

و جایزه ی نخست را بردم :

عشق تو !



" رقص با جغد / غادة السّمان " 


پ.ن : اشعار این مجموعه واقعا زیبا و دلنشینه و چقدر خوبه دوستی کتاب خون تو رو با اشعار شاعر جدید آشنا کنه.


* عنوان متعلق به خود نویسنده است.


یادگار پدر

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام زما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم نبُد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود



" خیام "


پ.ن : دیروز روز بزرگداشت حکیم عمر خیام بود. علاقه مند شدن به خیام یکی از یادگاری های بزرگ من از پدرم خواهد بود.

بنیاد نهادن کتاب

دل روشن من چو برگشت ازوی

سوی تخت شاه جهان کرد روی

که این نامه را دست پیش آورم

ز دفتر به گفتار خویش آورم

بپرسیدم از هر کسی بیشمار

بترسیدم از گردش روزگار

مگر خود درنگم نباشد بسی

بباید سپردن به دیگر کسی

و دیگر که گنجم وفادار نیست

همین رنج را کس خریدار نیست

برین گونه یک چند بگذاشتم

سخن را نهفته همی داشتم

سراسر زمانه پر از جنگ بود

به جویندگان بر جهان تنگ بود

ز نیکو سخن به چه اندر جهان

به نزد سخن سنج فرخ مهان

اگر نامدی این سخن از خدای

نبی کی بدی نزد ما رهنمای

به شهرم یکی مهربان دوست بود

تو گفتی که با من به یک پوست بود

مرا گفت خوب آمد این رای تو

به نیکی گراید همی پای تو

نبشته من این نامهٔ پهلوی

به پیش تو آرم مگر نغنوی

گشاده زبان و جوانیت هست

سخن گفتن پهلوانیت هست

شو این نامهٔ خسروان بازگوی

بدین جوی نزد مهان آبروی

چو آورد این نامه نزدیک من

برافروخت این جان تاریک من


پ.ن : روز بزرگداشت فردوسی بزرگ

براستی اگر کسانی مانند فردوسی نبودن چه بلایی قرار بود سر تاریخ مردم ما بیاد !

 

تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم

کیستی که من

این گونه به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم

کلید خانه ام را

در دستت می گذارم

نان شادی هایم را

با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم بر زانو ی تو

اینچنین آرام

به خواب می روم؟

کیستی که من

اینگونه به جد

در دیار رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم؟

 

" احمد شاملو"


پ.ن : مرسی از دوست خوبم امین