کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست «سعدی» کم خویش گیر و رستی

تلخی بی پایان

حتی نوشتن درباره ش هم برام سنگینه ! به قول حافظ :


یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب / کزهر زبان که می شنوم نامکرر است


چطور میشه که دوتا عاشق از هم جدا میشن؟! حفظ عشق خیلی سختراز به دست آوردنشه!؟ آدمی تصمیمی میگیره که تا آخر عمرش باید پای تصمیمش بیاسته و اگه نتونه چی ؟ اگه پشیمون بشه ؟ اگه اشتباه کرده باشه چی ؟


" سلوک ". کتابی که پایانی نداره و این دردناک ترین قسمت داستانه !  انگار آدمی تا ابد در این اندوه باقی می مونه چون تا آخرین لحظه ی عمرش حسرت تصمیمی رو گرفته می خوره. تا زمانی که خاطراتش مرور می کنه ، تا زمانی که عشق در وجودش باقی بمونه ، تا ... تا ... تا ابد، حتی شاید بعد از مرگ!


وقتی شروع به خوندن این کتاب کردم ذهن آزادی نداشتم. مثل اون وقتایی که صدای درونت خیلی بلنده و نمی ذاره روی هیچی تمرکز کنی.این کتابم که بدتر! همش عقب گردی به خاطرات و یادها داره. افسوس ها ، ناکامی ها  ... .واقعا چطور میشه که آدما بر خلاف حس و عقلشون عمل کنن و بعد پشیمون بشن ؟! می ترسم این اتفاق برای من هم بیافته. می ترسم ...

 

 

پ .ن : ترجیح میدم چیزی دیگه ای درباره ش ننویسم. حتی فکرکردن بهش هم اذیتم میکنه!

 

تنها همیشه ها

هورررررررررررررررررا :))) بالاخره تونستم تکنولوژی رو شکست بدم و کتاب پائولو رو باز کنم البته بماند که پوست یه دوستی رو کندم تا با این فرمت جدید آشنا بشم ولی .... باحال بود! لازم به ذکره که من با تکنولوژی مشکل ندارم فقط از کتابای الکتریکی خوشم نمیاد ! دوست دارم کتاب بگیرم دستم ، صفحاتش ورق بزنم ، بوی کاغذ حس کنم ، صاف و یه دست بودن صفحات لمس کنم ... . یه وقتایی که کتاب فروشی میرم ( اگه کسی دور و برم نباشه )، همینطور که از جلوی فقسه ها رد میشم ، دستم می کشم رو کتابا ، بعد یه دفعه انگشتم روی یه کتاب قفل میشه انگار کتاب دستم گرفته! حس خیلی جالبه که یه کتاب تو رو انتخاب کنه ! دیونگی ه نه ؟! اما من این حس و حال دوس دارم؛ انگار از تموم آدمای دور وبرت جدا میشه و به کلی آدم دیگه که حضور ندارن اما وجودشون حس می کنی ، متصل میشی. یه جور رشته نامرئی! 

لمس کردن جلد کتابا یه حس ماورائی ه؛ وقتی به عقب برمیگردی ، به زمانی که یه درخت بودن این حس چند برابر میشه.من عاشق درختام . اونا مدام زمزمه می کنن و به نظرم از اسرار حیات و بشر می گن. کتابا هم همینطورن. وقتی از جلوی قفسه ها رد میشی صدای زمزمه شون می شنوی. بعد هر کدوم که به آهنگ روحت متصل شد رو انتخاب میکنی. " کتابا با آدم حرف میزنن" .این چیزیه که خیلی بهش اعتقاد دارم هرچند گاهی صداشون نمی شنوم اما اونا همیشه هستن ، همیشه زمزمه می کنن ، همیشه حرفی برای گفتن دارن ، شاید تنها همیشه های هستند که تا حالا دیدم... . 

به گرد تا بگردیم

اگه شد که کتاب جدید پائولو کوئلیو راحت از گلوم پایین بره !! هنوز دارم با تکنولوژی سرو کله میزنم تا بتونم این کتاب بخونم ! بالاخره یکی این وسط داغون میشه ! :))))))))

یک دیدگاه شخصی

از زمانی که شروع به خوندن درباره ادیان کهن و بعدها اسطوره ها کردم (حدود 5-6 سال) ، با دو تا رویکرد مواجه شدم ؛ یک اینکه این ها واقعیت ندارن و زاده و پرداخته ذهن بشر هستند برای توجیه نادانسته هاش و ترسهاش نسبت به جهان پیرامونش اما سوالی که مطرح میشه اینکه : اگر اینها فقط زاده تخیل هستند ، چطور این همه شباهت میان اسطوره های (گاها ادیان ) مناطق مختلف وجود دارد. مثلا چرا اقوام مختلف به وجود شخصی رویین تن معتقد اند ؟ ( اسفندیار در ایران- آشیل در یونان - بالدر در اسکاندیناوی - زیگ فرید در ژرمن ... ) و اسطوره های مشابه دیگر. تنها جوابی که شاید میشه به این سوال داد ، ارتباطی که نژادهای مختلف باهم داشتن باعث انتقال این ایده ها شده.اما مسئله دیگه ای که مطرح میشه زمان این ارتباطه! بعضی نژادها قبل از داشتن ارتباط خاص این اسطوره ها رو دارا بودن! ( قدمت وجود اسطوره ها از قدمت ارتباطاتشون بیشتر بوده ) !!
رویکرد دوم : اسطوره ها تا حدودی در بستر واقعیت شکل گرفتن اما دچار اغراق های بشری شدن ! مثلا تا قبل از کشف اسب چوبی تروا ، همه مطمئن بودن این یک اسطوره ست ! یا اسطوره- واقعیتهایی دیگه ای که بعد از کشف آثار به واقعیت بدل شدن که الان حضور ذهن ندارم.
اما نکته ی خیلی جالب اینکه هرچقد که این اسطوره ها واقعیت داشته باشن یا خیالی باشن ، بشر در هرکجا و در هر دوره زمانی ، دارای تخیل یکسانی بوده!! و اسطوره های تقریبا یکسانی خلق کرده ! صحبت در این مورد برمیگرده به شناخت ماهیت بشر که خارج از این بحثه.