کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

قصه یلدا


کشاکشی است هماره

میان همه

هر چه

نور و تاریکی ، جوانی و پیری ، خوبی و بدی

و میان روز شب .

آری روز و شب

و تو میدانی نور را

و تو می جویی

هماره می جویی

روز را

شبانگاهان تاریکی را می سپاری

به روشنایی تابنده از میان قصه ها

قهرمان های اسطوره ای پس می زنند شومی ها را و بدی ها را

و تو می جویی

نفسی

حتی دمی

هوای تازه ی بهاری را

و خنکای چشمه ساران کهن را که می جوشد از دل استوار شاهنامه.

 

این قصه بلند و زیبای یلداست.

 

و تویی فرزند هزاره ها نور و تاریکی

تو یگانه جانشین نور محض

تنها یادگار حضور

تو شعر سر به مهر شعور

بال و پری به وسعت تاریخ می گشایی

آوایی به بلندای میل وصل از حنجره ای دردمند بر می آوری

و باز می گشایی بال های رنگینت را

تا برگذری از پرتگاه تاریکی و گردنه های نفاق

که آغوش مهر و نور

تو را چشم در راهند.

 

و این قصه بلند و زیبای یلداست .

 

هراسی نیست

فرّه ایزدی تو را یاری دهد

تو فرزند مهد ایرانی

هم خون رستم دستان

هم رزم گیو و  گودرز

تو خون سیاوشی بر دستان باغ

آوای تهمینه ای در سوی چراغ

فریاد گُردآفرینی به نبرد

انتظار فرودی به مرگی سرد

فریدونی با درفش کاویانی

آرشی با کمان پهلوانی

تو مرگ را در نفس گردیه زیستی

و زندگی را در چشمان روشنک گریستی

تو با رستم به وداع نشستی

با سهراب در آغاز شکستی

تو با بیژن چاه نشینی کردی

و با منیژه خاک نشینی برگزیدی

تو عشق را با حسنک بر دروازه نشاندی

تو عشق را با منصور بر دار رویاندی

تو عشق را با حافظ به خرابات رساندی

تو عشق را به هستی رو در رو نمایاندی

تو فرزند ایرانی

فرّه ایزدی خویش کاری توست

و تنها تو

نه افراسیاب و نه ضحاک

نه هیچ ماردوش و جوشن پوش دیگر را

بر این فّره دستی نیست.

 

و این قصه ی بلند و زیبای یلداست .

 

تا سرماست و تاریکی

لب فروبند و بمان

اما نه بی آتشی در دل

که روزها برخاسته اند به کشیده شدن

به بلندا

به امتداد

تو بمان

با امید فردا

که در جشن بهار

با درختان شکوفه دهی

و با بلبل بخوانی

ای فرزند هزاره های عبور

قصه شب یلدا

قصه ی عبور توست

از زندانی بی روزن

به فردای نور و سرور.

 


"  بهناز حقیقی "



هر گوشه


گاهی قلم برمی‌دارم
اسم شورانگیز تو را
گوشه‌ی دفترم گوشه‌ی کتابم گوشه‌ی دلم می‌نویسم
گل نارنجی من!
می‌ترسم بمیرم
کسی نتواند ذهن مرا بخواند.



" عباس معروفی "



عروسک گردان


شعر شاید

همان نخ نامریی ست

که با آن

دست ها و پاهای عروسکی م را

تکان می دهی .



" محمدرضا ضیغمی " 



سگال : اندرون خالی از طعام


عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی .صاحب دلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی.



اندرون از طعام خالی دار

تا درو نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علت آن

که پری از طعام تا بینی


 

باب دوم / در اخلاق درویشان / حکایت بیست و دوم

 


منبع اصلی :  گلستان / مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی مخلص به سعدی

توضیح و تصحیح محمد علی فروغی


 

پ.ن : انتشارات ققنوس مجموعه آثار سعدی رابه طور جداگانه به چاپ رسانیده است که سبک و قابل حمل با قیمت معقول است. این مجموعه از روی نسخه تصحیح شده محمد علی فروغی تهیه شده است.



چشم من روشن *


آخر ای دوست نخواهی پرسید

که دل از دوری رویت چه کشید؟

سوخت در آتش و خاکستر شد

وعده های تو به دادش نرسید

داغ ماتم شد و بر سینه نشست

اشک حسرت شد و بر خاک چکید.

آن همه عهد فراموشت شد؟

چشم من روشن ، روی تو سپید.

جان به لب آمده در ظلمت غم

کی به دادم رسی ای صبح امید؟

آخر این عشق مرا خواهد کشت

عاقبت داغ مرا خواهی دید

دل پر درد فریدون مشکن

که خدا بر تو نخواهد بخشید.



" فریدون مشیری "



* عنوان شعر متعلق به شاعر است.