کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

زمزمه

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید...

حمید مصدق

 

به سوی بینهایت و فراتر از آن! :)

انگار هر سنی کتاب خاص خودش رو می طلبه.البته درسترش اینه که بگی هر دوره از زندگی! چیزی که زیاد به سن ربطی نداره و بیشتر به رشد روح و فکر مربوطه.

برای من تو سن پانزده-شانزده سالگی ، کتابایی مثل " در تکاپوی معنا "، " کیمیاگر " ، " کوه پنجم " ، " چه کسی پنیر مرا برداشته است؟ " و ... خیلی مفید بود و دیدگاه های جدیدی رو به زندگی م داد.


هر چقدر بزرگتر میشدم و دنیا و خودمم رو بیشتر می شناختم ، کتابای قبلی دیگه جوابگوی نیازام نبود و من رو به سمت نویسنده های دیگه می کشوند ؛ " کریستین بوبن " ،" اوشو" ، " عرفان نظرآهاری" و ... .تنها نویسنده ای که سالهاست با منه " پائو کوئیلیو ". تا به امروز همیشه حرفاش مثل نوری توی تاریکی وجودم بوده که من به سمت جلو حرکت میداد و گاهی هنوزم میده.هنوزم کتابهاش می خونم و ارادتم نسبت بهش حفظ کردم هرچند مثل قبل اون تاثیر شگرف رو نداره.


آدم هرچه بیشتر کتاب می خونه بیشتر تجربه نسبت بهش به دست میاره؛ مثلا یه نویسنده خاص رو قهرمان محض زندگیش قرار نده و تمام و کمال با عقایدش موافق نباشه ( کاری که من توی بیست و خرده ای سالگیم درباره پائولو کوئیلیو انجام دادم) و بیشتر درباره اونا فکر کنه، با کتاب و نویسنده ش مثل یه مخاطب که در مقابلش نشسته رفتار کنه ( یه جورایی بده و بستون دوطرفه)، درباره نویسنده ای تنها از طریق خوندن یک کتابش قضاوت نکنه و .... !


بعضی کتابا رو هم باید هر چند وقت یکبار از کتابخونه دربیاری و دوباره یه نگاه بهشون بندازی.بعضی نویسنده ها هم هستند که باید کتابهاشون رو طوری بخونی که تا آخرعمر هنوز کتاب نخونده ازشون داشته باشی مثل کتابای " نادر ابراهیمی " که حس می کنم نباید همه کتاباش یه جا بخونم!


سلیقه ای که الان درباره کتابا پیدا کردم اینه که برم و تموم شاهکارهای دنیا رو بخونم. کتابای " تولستوی " ، " رومن رولان " ، " داستایوسکی " ، " دوما "و خیلی های دیگه! اوووف چقد نقشه برای نویسنده های دیگه دارم!


خیلی خوشحالم.حس یه کاشف سرزمین های ناشناخته رو دارم! به سوی بی نهایت و فراتر از آن
! :))

زن کلیشه ای !

چند روزی میشه که دارم مقالاتی درباره زن در سینمای ایران و همچنین چهره زن در ادبیات معاصر و ... می خونم.مقالات درباره کلیشه سازی شخصیت زن در ادبیات و سینما و عدم وجود شخصیت خاص و تامل بر انگیز برای زن.البته لازم به ذکره که هستند نویسندگانی که زن در رمانهاشون دارای شخصیتی قابل تامل است.رمان هایی مثل "سووشون" دانشور، " سال بلوا "ی عباس معروفی و "کیمیا خاتون" سعیده قدوسی و...اما باز توی این نوشته ها هم زن وجودی بدبخت و تحت جبر اجتماع مردسالاره که تاثیر خاص و قابل توجه ای در سرنوشت خودش نداره! انگار توی فرهنگ و اندیشه ما وجود زن جدای از جبر و ظلم تصور نمیشه! حتی امروزه با اینکه زن آزادی تقریبی خودش رو به دست آورده ( منظورم از آزادی معنای واقعی کلمه نیست. بیشتر آزاد و رها شدن از اندیشه های سلطه طلبانه ی مردسالار جامعه مذهب زده خودمون مد نظرم بود که البته در نسل مادرهای ما به وجود نیامده) اما باز هنوز نتونسته جایگاه واقعی ای در درون خودش و برای خودش ،به عنوان انسانی صاحب اندیشه مستقل ، با اراده و دارای قوه تشخیص پیدا کنه.هنوز درگیر اندیشه های پوچ زنانگی خودشه . هنوزم وقتی به خودش رجوع میکنه اولین جمله ای که میگه اینه " من یه زن م" به جای اینکه بگه " من یه انسانم" !! .

به هر حال خوندن این مقالات باعث شده تا مروری بر تمام شخصیتهای زنی که تا حالا تو کتابا ازشون خوندم ، داشته باشم و همچنین از این به بعد با دقت بیشتری به این موضوع بپردازم.

عاشقانه " آرام "

" یک عاشقانه آرام" .گاهی عنوان یه کتاب هم تو رو به فکر وا می داره.چرا یک عاشقانه "آرام " ؟ هروقت درباره عشق شنیدم تجسمم چیزی سریع ، ناگهانی و کوبنده بوده! و حالا یک عاشقانه آرام! این تعبیر بیشتر به دوس داشتن می خوره.همیشه تصورم از دوست داشتن – در مقام یک موجود – وجودی آروم با لبخند بر روی لب، صبور و مهربون بوده.

به نظرم این تعبیر رو فقط از زبان کسی که سالها عاشقانه زندگی کرده و از فراز و فرودهای عشقی زیادی گذشته ، میشه شنید البته منظورم عشقهای متعدد نیست بلکه طعم های مختلفی ِکه یک عشق می تونه به آدم بچشونه ؛ مثل شادی ، غم ، رنج ، سرمستی!

توی این کتابم بیشتر همین ها بود. مسیری که دو عاشق با هم طی می کنن و تلاش هردوشون برای زنده نگه داشتن عشق شون.


باید با تمام شجاعتم اعتراف کنم که من آدمی ام که زود رها میکنم!زیاد تحمل این رو ندارم که تنهایی بار یه عشق ( دوست داشتن) رو به دوش بکشم.این در حالی که گاهی توی یه دوست داشتن ،آدم باید جور هر دو رو بکشه! البته نه طولانی مدت چون تنها چیزی که آخرش باقی می مونه خستگی و دلزدگیه! نمی دونم این درسته یا نه! هرچقدرم آدم درباره دوس داشتن بدونه بازم چیزی پیدا میشه که باعث بشه تو اشتباه کنی ، به خطا بری، گاهی از دست بدی و در نهایت تجربه کسب کنی . تمام جالبی زندگی به همینه! 

برای دختری به نام " عسل"

همیشه شبه عشق در کنار عشق بوده است. شبه صداقت در کنار صداقت؛ اما هرگز از رونق بازار عشق و صداقت چیزی کاسته نشده است.


تو عاشق ِ صادق باش و بمان ، دنیا را به حال خود بگذار.



یک عاشقانه آرام / نادر ابراهیمی