کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

رویاهای خاک گرفته


می ترسم ، مضطربم

و با آن که می ترسم و مضطربم

باز با تو تا آخر دنیا هستم

می آیم کنار گفتگویی ساده

تمام رویاهایت را بیدار می کنم

و آهسته زیر لب می گویم 

برایت آب آورده ام ، تشنه نیستی ؟


فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد.

تو پیش بینی کرده بودی که باد نمی آِید

با این همه دیروز

پی صدایی ساده که گفته بود بیا ، رفتم !

تمام راز سفر فقط خواب یک ستاره بود 


خسته ام ری را

می آیی همسفرم شوی ؟

گفتگوی میان راه بهتر از تماشای باران است

توی راه از پوزش پروانه سخن می گوییم

توی راه خواب هامان را برای بابونه های دره ای دور تعریم می کنیم

باران هم که بیاید

هی خیس از خنده های دور از آدمی ، می خندیم ،

بعد هم به راهی می رویم

که سهم ترانه و تبسم است

مشکلی پیش نمی آِید

کاری به کار ما ندارند ری را ،

نه کرم شب تاب و نه کژدم زرد.


وقتی دستمان به آسمان برسد

وقتی که بر آن بلندی بنفش بنشینیم

دیگر دست کسی هم به ما نخواهد رسید

می نشینیم برای خودمان قصه می گوییم

تا کبوتران کوهی از دامنه ی رویاها به لانه برگردند.


غروب است

با آن که می ترسم

با آن که سخت مضطربم ،

باز با تو تا آخر دنیا خواهم آمد.



" دیر آمدی ری را ... / سید علی صالحی "


نان و نمک


به حرمت 

نان و نمکی که با هم خوردیم 

نان را تو ببر

که راهت بلند است

و طاقتت کوتاه

نمک را بگذار برای من 

می خواهم

این زخم 

تا همیشه تازه بماند.



" شمس لنگرودی "


برات


دیگر بر نمی گردی

این ، مثل روز روشن است.

اما

مادر به دل ش برات شده می آیی

و من ،

باور میکنم !



" رضا کاظمی "


خیال پردازی


وقتی نیستی

میخواهم بدانم چی پوشیده ای 

و هزار چیز دیگر.



" عباس معروفی "


سگال : گوهر


گفت ما جمله احوال آدمی را یک به یک دانستیم و یک سر موی از مزاج و طبیعت و گرمی و سردی او از ما فوت نشد ، هیچ معلوم نگشت که آنچه در او باقی خواهد ماندن آن چه چیزی است؟


فرمود اگر دانستن آن به مجرد قول حاصل شدی ، خود به چندین کوشش و مجاهده به انواع محتاج نبودی و هیچ کس خود را در رنج نینداختی و فدا نکردی. مثلا یکی به بحر آمد غیر آب شور و نهنگان و ماهیان نمی بیند می گوید این گوهر کجاست ؟ مگر خود ، گوهر نیست.


گوهر به مجرد دیدن بحر ، کی حاصل شود ؟ اکنون ، اگر صد هزار بار آب دریا را طاس طاس بپیماید گوهر نیابد ، غواصی می باید تا به گوهر راه برد و انگاه هر غواصی نی : غواصی نیک بختی ، چالاکی .



منبع اصلی : فیه ما فیه جلال الدین محمد مولوی

تصحیح بدیع الزمان فروزانفر