کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

مروارید

داستان " مروارید " حکایت همه فرزندان آدم است.بیان کننده ی بزرگترین دغدغه ذهن آدمی؛ انتخاب یا تقدیر . اما آنچه که در این میان از انتخاب مهمتر است ، مسئولیت بر عهده گرفتن عواقب آن ( انتخاب ) می باشد.


بدون شک در زندگی همه ما لحظات حساسی بوده که باید انتخاب می کردیم ؛ انتخابی که شاید سرنوشت و آینده ی ما تغییر میداده و زندگی دیگری رو برامون رقم میزده. و آدمیزاد به همین انتخاب ها زنده ست. بزرگی و حساسیت هر انتخابی نشان دهنده میزان بزرگی قدم های هر شخص در زندگی اوست و چه بسیار کسانی که از ترس قدمی نه چندان بزرگ برنداشته و انتخاب حساسی ننموده اند !

***

" جان اشتاین بک " پیرو امیل زولا و در واقع مکتب ناتورالیسم است. در داستان مروارید می توان این طبیعت گرایی خشک و (بعضا) خشن رو دید. توصیفات دقیق اند و از بطن زندگی مردم برخواسته به طوری که نویسنده سعی نموده تا در آن دخالتی نداشته و صرفا توصیف کننده ی آن باشد. مروارید بهانه ای برای کندوکاوی در زوایای روح بشر و آرزوهای اوست و اینکه بشر تا کجا می تواند پیش رود و شرایط سخت چگونه می تواند تصمیمات سختری را بر اراده انسان تحمیل کند . حکایت تقدیری که با هر تصمیم متفاوت می توانست نتیجه ای متفاوت به ارمغان بیاورد اما در نهایت زندگی زشتی و شقاوت خودش را به همه ثابت میکند و انسان را با " اگر " ی به حال خود رها می نماید.

مادرم حوا

مادرم حوا وسوسه شد ، تصمیم گرفت و از آن پس زندگی آدمیان پر از انتخاب شد !

 


" روز زن مبارک "


پ.ن: اینم تبریک خودم

لیلی نام دیگر آزادی

دنیا که شروع شد زنجیر نداشت ، خدا دنیای بی زنجیر آفرید. آدم بود که زنجیر را ساخت ، شیطان کمکش کرد.

دل ، زنجیر شد ، زن ، زنجیر شد. دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه زنجیری !

خدا دنیا را بی زنجیر می خواست. نام دنیای بی زنجیر اما بهشت بود.

امتحان آدم همین جا بود. دستهای شیطان از زنجیر پر بود.

خدا گفت : زنجیرهای تان را پاره کنید. شاید نام زنجیر شما عشق است.

یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد. نامش را مجنون گذاشتند.

مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری. این نام را شیطان بر او گذاشت.

شیطان آدم را در زنجیر می خواست.

لیلی ، مجنون را بی زنجیر می خواست.

لیلی می دانست که خدا چه می خواهد.

لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند.

لیلی زنجیر نبود . لیلی نمی خواست زنجیر باشد.

لیلی ماند . زیرا لیلی نام دیگر آزادی ست. 



" عرفان نظرآهاری "



پ.ن: روز زن مبارک



عزیز رفته از دست

مارکز فوت کرد 

خنده و فراموشی

داستان های میلان کوندرا ، به مانند هر نویسنده ی دیگه ای ، فضای داستانی خاص خودش دارد که شاید در ابتدای خواندن، داستان زیاد برای خواننده ملموس نباشه اما به تدریج هرچه داستان به پیش میره ، خواننده می تونه جایگاه خودش رو در داستان پیدا کنه البته ممکنه برای بعضی خواننده ها این اتفاق هرگز نیوفته.

جهان بینی کوندرا بی شک یکی از علاقه مندی های منه چون از وقایع و احساست آدمی به گونه ای صحبت میکنه که باعث تحول و یا تغییر نگرش خواننده میشه- البته خواننده ای که بتونه با نوشته ارتباط بر قرار کنه - فکر میکنم این ویژگی تمام نویسنده های چک هم دوره با کوندراست چرا که همه شرایط سختی رو بعد از اشغال پشت سر گذاشتن.

***

زنان داستان های کوندرا هویت و شخصیت خاصی دارن. همه به ظاهر دست نیافتنی اما شکننده و دارای امیال ها و خواسته های زنانه اند مانند تکیه گاه ، محبت و توجه... اما این امیال به گونه ای نیست که زن را محدود و وابسته به مرد کند و شاید همین نکته علت دست نیافتنی بودن این زنان باشد.

***

فضای داستانی کتاب " خنده و فراموشی" عجیب و شاید کمی گنگ ه .در قسمتهایی از کتاب نویسنده - کوندرا- مستقیما ما را مخاطب قرار میدهد و در جای دیگر گویی با خود حرف میزند.فضا گاهی حالت سوررئال به خود میگیرد - مانند پرواز استاد به همراه دو دانشجویش و یا مرگ تامینا- و گاهی کاملا عادی به مانند زندگی هر یک از ما میشود. برگشت هایی به گذشته دارد اما گویی در همین حال اتفاق افتاده است! به نظر میرسد خواننده در فضای ذهنی نویسنده سیر میکند .

شخصیتها - غیر از تامینا - قالب خاصی ندارند و انگار آزادند تا هر زمان که می خواهند به داستان بیایند یا هرکاری را که دوست دارند انجام دهند!


 در پایان هر آنچه که هست از عمق فلسفه نویسنده می آید و برای درک آن باید همان چیزی را تجربه کرد که نویسنده پشت سر گذاشته است.