کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

سفرنامه بخش سیزدهم : مرند، هسودان، خوی، برکری، وان، اخلاط و بطیس


چهاردهم ربیع الاول از تبریز روانه شدیم به راه مرند و با لشکری از آن امیر و هسودان تا خوی بشدیم و از آن جا با رسولی برفتم تا برکری و از خوی تا برکری سی فرسنگ است و در روز دوازدهم جمادی الاول آن جا رسیدیم و از آن جا به وان وسطان رسیدیم.


در بازار آن جا گوشت خوک همچنان که گوشت گوسفند می‌فروختند و زنان و مردان ایشان بر دکان‌ها نشسته شراب می‌خوردند بی تحاشی و از آن جا به شهر اخلاط رسیدم هیژدهم جمادی الاول و این شهر سرحد مسلمانان و ارمنیان است و از برکری تا اینجا نوزده فرسنگ است و آن جا امیری بود او را نصرالدوله گفتندی عمرش زیادت از صد سال بود پسران بسیار داشت هر یکی را ولایتی داده بود و در این شهر اخلاط به سه زبان سخن گویند تازی و پارسی و ارمنی و ظن من آن بود که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهاده‌اند و معامله به پول باشد و رطل ایشان سیصد درم باشد.


بیستم جمادی الاول از آن جا برفتم و به رباطی رسیدم برف و سرمایی عظیم بود و در صحرایی در پیش شهر مقداری راه چوبی به زمین فرو برده بودند تا مردم روز برف و دمه بر هنجار آن چوب می‌روند.

از آن جا به شهر بطلیس رسیدم به دره ای در نهاده بود. آن جا عسل خریدیم صد من به یک دینار برآمده بود به آن حساب که به ما بفروختند و گفتند در این شهر کس باشد که او را در یک سال سیصد چهارصد خیک عسل حاصل شود. و از آن جا برفتیم قلعه ای دیدیم که آن راقف انظر می‌گفتند. یعنی بایست بنگر.


از آن جا بگذشتم، به جایی رسیدم که آن جا مسجدی بود می‌گفتند که اویس قرنی قدس الله روحه ساخته است. و در آن حدد مردم را دیدم که در کوه می‌گردیدند و چوبی چون درخت سرو می‌بریدند.

پرسیدم که از این چه می‌کنید گفتند این چوب را یک سر در آتش می‌کنیم و از دیگر سر آن قطران بیرون می‌آید همه در چاه جمع می‌کنیم و از آن چاه در ظروف می‌کنیم و به اطراف می‌بریم.


و این ولایت‌ها که بعد از اخلاط ذکر کرده شد و اینجا مختصر کردیم از حساب میافارقین باشد.

 


تحاشی : پرهیز کردن

رطل : عدل ، واحدی است برای وزن 

دمه : سخت شدن گرما

هنجار : جاده، راه، قاعده 

خیک : مشک

میافارقین شهری است اندر حصاری بر سرحد میان ارمینیه و جزیره روم



" ناصرخسرو قبادیانی "



حکم : شاشیدی ترش کردی ، ریدی بدترش کردی


وقتی یک نفر مرتکب عمل ناپسندی شد و خواست آن را اصلاح کند ولی از اولش خراب تر شد، این مثل را می گویند.

 

یک پسر بچه بود ، هر شب سر جاش می شاشید. یک روز مادرش به او گفت : دیگه خجالت بکش ، بزرگ شدی ، من چقدر باید شلوار شاشی تو رو بشورم و باز اونو خیس شاش کنی ؟ بچه که هیچ چاره ای نداشت گفت : چکار کنم شب ها شیطون گولم می زنه ! مادرش گفت : امشب که شیطون آمد از قول من بهش بگو فقط می تونی به ما ضرر بزنی ؟ اگه راست میگی صابون هم بده تا شلوار شاشی رو با اون بشورم !


این حرف ها به خاطر پسر بود. شب خوابید و در عالم خواب شیطان را دید. با هم نزدیک جوی آبی بودند. شیطان به پسر گفت : بیا تو آب شنا کنیم . پسر در جواب گفت : نه ، من نمی تونم شنا کنم. شیطان گفت : پس بیا تو آب بشاشیم ! در این موقع پسر سفارش مادرش یادش آمد و به شیطان گفت و از او صابون خواست. شیطان گفت : این که غصه نداره بیا هر چه صابون دلت می خواد برای مادرت ببر ! دست پسر را گرفت و او را برد بالای پشت بام دکان بقالی که صاحبش داخل دکان خواب بود. طنابی به کمر پسر بست و او را از سوراخ سقف پایین کرد و گفت : حالا تا می توانی صابون بردار. در این موقع صاحب دکان بیدار شد و متوجه دزد شد. پسر بچه داد و فریاد کرد و از شیطان کمک خواست. شیطان هم طناب را فوری بالا کشید و به پسر بچه گفت : زود باش بر سر بقال برین ! معطل نکن برین ! او هم همین کار را کرد و صبح که بیدار شد دید اوضاع خیلی خراب تر از هربار شده . وقتی مادرش متوجه جریان شد گفت : شاشیدی ترش کردی ، ریدی بدترش کردی !

 


محمدرضا خوشدل – بیست و سه ساله ، بافنده ، قم

 


" تمثیل و مثل / سید ابوالقاسم انجوی شیرازی "

پژوهش : احمد وکیلیان



نُقصان


رفتنت

انفجار هیروشیما بود !

بعد از آن 

هر دوست داشتنی 

در من به دنیا می آید

ناقص است. 



" محسن حسین خانی "



هست و نیست


چون نیست زِ هرچه هست جُز باد به دست،

چون هست زِ هرچه هست نُقصان و شکست،

انگار که هست، هرچه در عالَم نیست،

پندار که نیست، هرچه در عالَم هست.



" هیچ است - رباعی یکصد و یک / ترانه های خیام ( صادق هدایت ) "


پ.ن : بزرگداشت شاعر دم غنیمت شمار ، خیام نیشابوری 



خط بطلان


می خواستم همه کارهایم را بکنم و سر فرصت دنبال او بروم. می خواستم اول دنیا را عوض کنم ، کتاب هایم را بنویسم ، اسم و رسم به هم بزنم ، برنده شوم و بعد با دست های پر دنبالش بروم. 


خبر نداشتم که عشق منتظر آدم ها نمی ماند و خط بطلان می کشد روی آنها که حسابگر و ترسو و جاه طلب اند !



" گلی ترقی "