کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

باغ گیلاس *


در انتظار دیدارت

 کلاف ها را در هم می بافم

آنقدر این اشک ها و انتظار را در هم می پیچم 

تا آن باغ گیلاس شکوفه دهد.


سینه ریزم شکوفه های گیلاس و رنگ لبانم سرخی گیلاس.

اما

در آنجا تک درخت سیبی خواهم کاشت 

که همیشه سبز خواهد ماند

و این بار به حکم عشق

درخت ممنوعه نیست و نباید از آن دور گشت.

شاید من و تو آدم و حوایی دیگر شویم که بهشت را برگرداندیم.



" شبنم رضایی " 


* عنوان نوشته متعلق به نویسنده است.

زخم


همه‌ی کتاب‌های من
زخمی‌اند
زخمی دست‌های تو
واژه‌های من
نقطه‌های تو
زخمی صدای پای شبانه‌ام
کنار فرشته‌ای که
آرام نفس می‌کشد
مبادا صدای پای رفتنم
از آمدن
بیدار شود.

" عباس معروفی "

ورشکستگی بنیادین بشریت


ما هرگز نمی توانیم با قاطعیت بگوییم که روابط ما با دیگر انسان ها تا چه حدی از احساسات ما ، از عشق ما ، از فقدان عشق ما ، از لطف و مهربانی ما، و یا از کینه و نفرت ما سرچشمه می گیرد و تا چه حد از قدرت و ضعف در میان افراد تاثیر می پذیرد. نیکی حقیقی انسان – در کمال خلوص و صفا و بی هیچگونه قید و تکلف – فقط در مورد موجوداتی آشکار می شود که هیچ نیرویی را به نمایش نمی گذارند.

آزمون حقیقی اخلاق بشریت ( اساسی ترین آزمونی که به سبب ماهیت عمیق آن هنوز برای ما به خوبی محسوس نیست) چگونگی روابط انسان با حیوانات است ، به خصوص حیواناتی که در اختیار و تحت تسلط او هستند. و اینجاست که بزرگترین ورشکستگی بشر تحقق یافته است . آن هم ورشکستگی بنیادی که ناکامی های دیگر نیز از آن ناشی می شود.


 

" بار هستی / میلان کوندرا " 



پ.ن یک : آزار حیوانات باید متوقف شود.


دو : برای اولین بار از ایرانی بودم خجالت کشیدم !! 


سه : امروز سگان و فردا ما !!! 

حکایت سیمرغ *


ابتدای کار سیمرغ ای عجب

جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم شب

در میان چین فتاد از وی پری

لاجرم پر شورشد هر کشوری

هر کسی نقشی از آن پر برگرفت

هرک دید آن نقش کاری درگرفت

آن پر اکنون در نگارستان چینست

اطلبو العلم و لو بالصین ازینست

گر نگشتی نقش پر او عیان

این همه غوغا نبودی در جهان

این همه آثار صنع از فر اوست

جمله انمودار نقش پر اوست

چون نه سر پیداست وصفش رانه بن

نیست لایق بیش ازین گفتن سخن

هرک اکنون از شما مرد رهید

سر به راه آرید و پا اندرنهید

جملهٔ مرغان شدند آن جایگاه

بی‌قرار از عزت آن پادشاه

شوق او در جان ایشان کار کرد

هر یکی بی صبری بسیار کرد

عزم ره کردند و در پیش آمدند

عاشق او دشمن خویش آمدند

لیک چون ره بس دراز و دور بود

هرکسی از رفتنش رنجور بود

گرچه ره را بود هر یک کار ساز

هر یکی عذری دگر گفتند باز



" منطق الطیر / عطار نیشابوری "



پ.ن : امروز روز بزرگداشت عطار است.

  

خلاصه هرکس


از هرکس ، همیشه چیزی هست که ، مثل خاکستر جسد سوزانده شده ، همه ی هستی او را در خود خلاصه میکند. یک نگاه ، یک حرکت ، یا یک حرف به خصوص.

 

" چاه بابل / رضا قاسمی "