کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

دوست در میان جان شیرین


کم شدن در کم شدن دین من است

نیستی در هستی آیین من است

حال من خود در نمی‌آید به نطق

شرح حالم اشک خونین من است

کار من با خلق آمد پشت و روی

کافرین خلق نفرین من است

تا پیاده می‌روم در کوی دوست

سبز خنگ چرخ در زین من است

از درش گردی که آرد باد صبح

سرمهٔ چشم جهان‌بین من است

چون به یک دم صد جهان از پس کنم

بنگرم گام نخستین من است

من چرا گرد جهان گردم چو دوست

در میان جان شیرین من است

ماه‌ رویا عشق تو گر کافری است

این چنین صد کافری دین من است

گر بسوزم زآتش عشقت رواست

کآتش عشق تو تسکین من است

تا دل عطار خونین شد ز عشق

خاک بستر خشت بالین من است



" عطار " 

قانون لحظه ها *


هرگز لحظه یی ، عظیم تر از آن لحظه که می آید نیست. لحظه های بزرگ می آیند ؛ اما به گذشته نمی روند. هیچ لحظه بزرگی متعلق به گورستان نیست. لحظه ها به ما میرسند ، ما را در میان می گیرند ، اندکی نزد ما درنگ می کنند ، اگر لیاقت بهره گیری شرافتمندانه از آنها را داشته باشیم به دادمان می رسند و اگر نداشته باشیم ، طبق قانون طبیعی لحظه های بزرگ وا پس می نشینند – برای مدت ها .


...


لحظه های بزرگ ، لحظه های شکوهمند ، همیشه در آینده یی متصل به حال جای دارند. هرگز لحظه یی بزرگ تر از آن که در آستانه در ایستاده ، پا به پا می کند تا ورود کند ، وجود ندارد.


...


لحظه های عظیم ، لحظه های مصرفی نیستند ، به پایان رسیدنی نیستند ، تاریخی نیستند . لحظه های عظیم متعلق به رویا نیستند. می آیند ، می رسند ، تو را حرکت می دهند ، تو را در درون خود جای می دهند و آن گاه تو می مانی و آن چه به دست آورده یی ، یا کوتاهی کرده یی و به دست نیاورده یی.


...



" آتش بدون دود – جلد چهارم / نادر ابراهیمی " 



* عنوان متعلق به سر فصل کتاب است.

تا می توانی ...


ما گناه نکرده ایم آنگونه می اندیشیم

که برای دیگران

غیر قابل لمس است

حتی اگر آنها در اکثریت خویش بمانند

معیار تعیین جهالت ما ، تعدد همفکرهای آنها نیست

خودت را تا می توانی و نمی توانند باور کن

زندگی باید قابلیت پذیرش سرکشی های تو را هم داشته باشد

وقتی ادعایش به ادامه در دنیای دیگر هم ختم می شود ....



" هومن شریفی "

 

اتش بدون دود


آتش بدون دود نمی شود ، جوان بدون گناه !



تنها برای آن روز

... آق اویلر ، از کار کرد دوسویه و متضاد اندیشه غافل ماند ؛ و همین او را از پای در آورد. آق اویلر ، به غم میدان داد ؛ و غم قانع نیست. هرچه مدارا کنی ،ستیز می کند. هرچه عقب بشینی ، پیش می آید. هرچه خالی کنی ، پر می کند. هر چه بگریزی ، تعقیب می کند. چون که بنشانی اش ، می نشیند آرام. چون پر و بال دهی او را ، می پرد بسیار.


غم ، بیشتر خواه است و سیری ناپذیر. در طلب فضای حیاتی وسیع و وسیع تر ، جمیع ابزارهایی را که در دسترسش قرار بدهی به کار میگیرد.

می بُرد ، می تراشد ، سوراخ می کند ، می شکند ، می سوزاند ، ویران میکند ؛ و در سرزمین های تازه به دست آورده ، خیمه و خرگاه بر پا می دارد.


غم ، جوع غم دارد. می بلعد ، آماس می کند و بزرگ می شود – آن سان که ناگهان می بینی حتی به سراسر وجود تو قانع نیست. از تو فراتر می رود و چون آوازی یاس آفرین و دلهره انگیز ، در فضای گرداگرد تو طنین می اندازد.فرزند تو افسرده می شود تنها به خاطر آن که تو افسرده یی.


 در عین حال ، غم ، مهار شدنی ست. به قدرتی که تو برای سرکوب کردنش به کار می بری ، احترام می گذارد. از این قدرت می ترسد. عقب می نشیند ، مچاله می شود ، در خود فرو می رود ، کوچک و کوچک تر می شود و چون لکه ابری ناچیز در آسمان پهناور روح تو ، کنج دنجی را می پذیرد و التماس می کند : " بگذار این جا بمانم! مرا برای روز مبادا نگه دار ! شادی ، مقدس است اما همیشه به کار نمی آید. محکومم کن و در سلولی به زنجیرم بکش اما اعدامم نکن! انسان همیشه شاد ، انسان ابلهی ست. روزی به من نیازمند خواهی شد. روزی به گریستن ، در خود فرو رفتن ، به بُریدن و به غم متوسل شدن ... مرا برای آن روز نگه دار ... "

 

" آتش بدون دود - جلد سوم / نادر ابراهیمی "