کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

روزی به نام زن

وقتی بچه بودم ، یعنی تا حدود 12 سالگی م، از جنسیت خودم بیزار بودم! همیشه دوس داشتم پسر باشم.چون پسر بودن برای من مساوی با " قوی بودن " و " توانستن " بود.از پس که بهت می گفتن: دختر نباید شیطون باشه ( باید خانم باشه) ، دختر نباید از درخت بالا بره... .بیشتر این حرفا برای مامانم بود در حالی که پدرم وقتی از درخت بالا میرفتم تشویقم میکرد و میگفت که برو بالاتر.ببینم می تونی به اون شاخه بالاییه برسی .منم کلی کیف میکردم.

شاید دلیل این اتفاق تربیت مادر های ما بوده ، همچنین محدودیتهای فکری ای که خودشون برای خودشون ایجاد میکردن.فکر میکنم اونا (مادران ما) هیچوقت نتونستن به " انسان بودن" خودشون قبل از" زن بودنشون " فکر کنن! متاسفانه هنوز هستن مردای که به تو (زن) اول با دید جنسیتت نگاه میکنن و نه انسانیتت! مردایی که تو رو اونطور که هستی ( انسانی آزاد که حق انتخاب داره ، سوای مذهب و جغرافیا ) قبول نمیکنن و مجبورت میکنن که بین اون چیزی که هستی و عشقت یکی رو انتخاب کنی! بیشتر ما زنها عشقمون رو انتخاب میکنیم ولی تا آخرین لحظه عمرمون حسرت خیلی چیزا رو می خوریم که بخاطر انتخابمون دیگه هرگز قرار نیست به دستشون بیاریم  چون عشقمون رو بالاتر از هرچیزی میدونیم ، حتی بالاتر از ماهیت حقیقی مون! اما عشقی که تو رو همون جوری که هستی نخواد به چه دردی می خوره !؟؟

هرگز نخواستم چنین زنی باشم حتی اگه بهاش تنهایی توی جامعه ی مذهب زده مردسالار باشه ! به امید روزی که هیچ زنی محدودیتی غیر منطقی برای خودش نذاره :)

 روز زن مبارک

 

حذف نهاد در صورت امکان!

دیروز یه بازی انجام دادم که خیلی بهم چسبید و کلی حرف برام داشت :

همین الان کتابی رو که نزدیکتون هست بردارید و جمله ی صفحه ی 25 ، خط 7 رو بنویسد.

" ...برازنده ام نبودند و نفهمیده بودم که می توان بدون احساس کمترین درد و غمی آنها را به کناری گذاشت/ گرترود/ هرمان هسه "

اون چیزی یا چیزایی که برازنده ام نیست ، می تونه خیلی چیزا باشه ! مهمتر اینه که می تونی بدون کمترین درد و غمی آنها را به کناری گذاشت! عالیه! خیلی عالیه. چون چیزی که توی کتاب اصلی هست اینکه شخصیت اصلی درباره لباساش چنین حرفی رو میگه! اما میشه به خیلی چیزا تعمیمش داد! گذشته از این یه نتیجه گیری دیگه هم میشه گرفت؛ اینکه وقتی با یه مسئله ای رو به رو میشیم ، گاهی برای درک درستش بهتره که بعضی قسمتاش حذف کنیم تا ببینیم که چطوری میشه! گاهی نهاد ( در اینجا لباس) و ماهیتی که داره باعث میشه که ما به اصل حرفی که باید بهش برسیم، توجه نکنیم! و وقتی حذف میشه تازه میبینیم که اصل ماجرا چی هست!

 

وای من عاشق کتابام. ترکیب کتاب + اتفاق میشه یه تجربه عالی ، یه طرز نگاه جدید!