کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

شهرزاد


خواب تو را برده است
معمایی!
در انتظار کدام فرشته‌ی آسمانی
من پیر شوم؟
کی برای من قصه بگوید؟
به کی شکایت کنم؟
شهرزاد من!
خواب تو را برده است
به چشم‌های بی‌تاب من سپرده است
اگر توی دلم
فقط توی دلم بگویم
دووووستت دارم
بیدار می‌شوی؟
اگر آرام و بی صدا
به تنت نگاه کنم چی؟



" عباس معروفی " 



بگو ، خداحافظ


اگر مثل آدم خداحافظی کنی

غصه می خوری اما خیالت راحت است

اما جدایی بدون خداحافظی بد است

خیلی بد

یک دیدار نا تمام است

ذهن ناچار می شود هی به عقب برگردد

و درست یک ذره مانده به آخر ، متوقف بشود

انگار بروی سینما و آخر فیلم را ندیده باشی .

 

" فریبا وفی "


پ.ن : این حس می تونه درباره یه دوست قدیمی هم درست باشه که خیلی آزاردهنده ست ! کم کم از زندگی یه نفر محو شدن مثل یه مُسکن ه اما وقتی بعد مدتها دوباره با اون شخص برخورد می کنی ، انگار درد و بغض چند ساله ت یه دفعه می ترکه! تازه اون لحظه ست که می فهمی چه رنجی کشیدی و خبر نداشتی!



بی ستاره



پر کن پیاله را کاین آب آتشین 
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها که در پی هم می شود تهی 
دریای آتشی است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!


من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا 
تاشهر یادها ...


دیگر شراب هم 
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!


هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم آلود عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد...!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!

در راه زندگی ...
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی 
با این که ناله می کشم از دل که : آب ....آب....!!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد!
پر کن پیاله را ... 



" فریدون مشیری " 



سیم آخر


دلم ، می دانی سیم آخر چیست ؟

همه خیال می کنند که سیم آخر ساز است.

حتی یک نوازنده بی سواد روی صحنه زد به سیم آخر تارش و گفت :

این هم سیم آخر !


اما سیم آخر یعنی وقتی می رفتند قمار

سکه زر شان را که می باختند

جیبشان را میگشتند ، آخرین سکه سیم را هم به قمار می زدند.


میزدند به سیم آخر

به امید بردن همه هستی

یا به باد دادن آخرین سکه نیستی .



" تماما مخصوص / عباس معروفی " 



نابودی فرهنگ


برای نابود کردن یک فرهنگ ، نیازی نیست کتاب ها را سوزاند . کافی ست کاری کنید که مردم آن ها را نخوانند.



" ویکتور هوگو "