ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تو نباشی
ماندن به چه درد می خورد ؟
به کدام شهر بروم
که حضورغایبت دیوانه ام نکند ؟
کدام موزه ، پل ، خیابان ؟ ...
گل قشنگم!
به کجای تنم دست بکشم
که رد انگشتانت بر آن نباشد ؟
چه لباسی بپوشم
که تو تنم نکرده باشی ؟
راستی
زیستن چه بیهوده ست
بی تو !
" عباس معروفی "
بی معناست این
عقل می گوید
این است هر چه هست
عشق می گوید
شوربختی است این
حسابگری می گوید
جز درد چیزی نیست این
ترس می گوید
سرانجامی ندارد این
زیرکی می گوید
این است هر چه هست
عشق می گوید
مسخره است این
غرور می گوید
سهل انگاری است این
دوراندیشی می گوید
این است هر چه هست
عشق می گوید
" اریش فرید "
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریه بیاختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بیغبار باید و نیست
مرا ز باده نوشین نمیگشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پاره دل در کنار باید و نیست
به سرد مهری باد خزان نباید و هست
به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی که دیده تو
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست
رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
" رهی معیری "
* عنوان شعر متعلق به شاعر است.