ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به سرهنگ سلطان چنین گفت زن
که خیز ای مبارک در رزق زن
برو تا ز خوانت نصیبی دهند
که فرزندکانت نظر بر رهند
بگفتا بود مطبخ امروز سرد
که سلطان به شب نیت روزه کرد
زن از نا امیدی سر انداخت پیش
همی گفت با خود دل از فاقه ریش
که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟
که افطار او عید طفلان ماست
خورنده که خیرش برآید ز دست
به از صائم الدهر دنیا پرست
مسلم کسی را بود روزه داشت
که درماندهای را دهد نان چاشت
وگرنه چه لازم که سعیی بری
ز خود بازگیری و هم خود خوری؟
فاقه : فقر ، نداری
باب دوم / در احسان / حکایت نهم
منبع اصلی : گلستان / مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی مخلص به سعدی
سفر چرا
وقتی تو نزدیک تری از مندورتری از بوسه ای
که نمینشیندروی لبهایم
دوستت میدارم انگار
تعقیبم میکنی" محمود درویش "
تو را خواهم بوسید
اگر این سرب ها و آتش ها بگذارند
تو را خواهم بوسید
اگر این دودها و خاکستر ها بگذارند
تو را خواهم بوسید
اگر این استخوان های سوخته ...
اگر این گل های پژمرده ..
اگر این غروب های سرد ...
اگر این ...
اگر این خاک ها را کنار بزنی
تو را خواهم بوسید .
" رضا کاظمی "
دعوی عشق و عقل گفتارست
معنی عقل و عشق کردارست
عشق را بیخودی صفت باشد
عشق را خون دل صِلت باشد
هر کرا عشق چهره بنماید
دل و جانش بجمله برباید
کس نیاید به عشق بر پیروز
عشق عَنقای مُغربست امروز
عشق را کیستی نگویی تو
بر دَرِ عاشقی چه پویی تو
عاشقی کار شیر مردانست
نه به دعویست بل به برهانست
هرکه را سر به از کلاه بُوَد
بر سرِ او کُله گناه بُوَد
کانکه در عشق شمع ره باشد
همچو شمع آتشین کله باشد
کودکی رَو ز دیو چشم بپوش
طفل راهی تو شو ز خود خاموش
دست چپ را ز دست راست بدان
تا ز تقلید نشمری ایمان
عشق مردان بود به راه نیاز
عشق تو هست سوی نان و پیاز
در ره بینیازی ای درویش
رَو تو بیگانه وار از پی خویش
کوشش از تن طلب کشش از جان
جوشش از عشق دان چَشش ز ایمان
" حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه / سنایی "