کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

تلخی بی پایان

حتی نوشتن درباره ش هم برام سنگینه ! به قول حافظ :


یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب / کزهر زبان که می شنوم نامکرر است


چطور میشه که دوتا عاشق از هم جدا میشن؟! حفظ عشق خیلی سختراز به دست آوردنشه!؟ آدمی تصمیمی میگیره که تا آخر عمرش باید پای تصمیمش بیاسته و اگه نتونه چی ؟ اگه پشیمون بشه ؟ اگه اشتباه کرده باشه چی ؟


" سلوک ". کتابی که پایانی نداره و این دردناک ترین قسمت داستانه !  انگار آدمی تا ابد در این اندوه باقی می مونه چون تا آخرین لحظه ی عمرش حسرت تصمیمی رو گرفته می خوره. تا زمانی که خاطراتش مرور می کنه ، تا زمانی که عشق در وجودش باقی بمونه ، تا ... تا ... تا ابد، حتی شاید بعد از مرگ!


وقتی شروع به خوندن این کتاب کردم ذهن آزادی نداشتم. مثل اون وقتایی که صدای درونت خیلی بلنده و نمی ذاره روی هیچی تمرکز کنی.این کتابم که بدتر! همش عقب گردی به خاطرات و یادها داره. افسوس ها ، ناکامی ها  ... .واقعا چطور میشه که آدما بر خلاف حس و عقلشون عمل کنن و بعد پشیمون بشن ؟! می ترسم این اتفاق برای من هم بیافته. می ترسم ...

 

 

پ .ن : ترجیح میدم چیزی دیگه ای درباره ش ننویسم. حتی فکرکردن بهش هم اذیتم میکنه!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
openvip.tk یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت 04:16 ب.ظ http://openvip.tk

با سلام
واقعا مطالب آموزنده و زیبایی دارید



-------------------------------
فروش ویژه ی ساکس, وی پی ان, اوپن وی پی ان,نمایندگی OPENVPN ,SOCKS, HTTPS, VPN, PPTP, SSTP , L2TP TUNNEL, KERIO
www.openvip.tk

[ بدون نام ] یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت 12:09 ق.ظ

عشق مثل جنون میمونه، عاقل ترین و منطقی ترین آدمها رو هم گیج میکنه!!!
ممکنه اگه از بیرون به ماجرای عاشقیت نگاه کنی از ریشه نفی بشه به خاطر تضادهای زیاد، اما وقتی داخل گودی نمیتونی دربیای و تضادها رو نمیبینی، گاهی هم دیر متوجه میشی یا میبری و میکشی کنار و فکر و خیالای بعدش یا میمونی و به عبارتی میسوزی و میسازی
البته این عشق حقیقی نیست اما توهمه عشق رویاییه!

من فکر میکنم عشق حقیقی وجود خارجی نداره
یعنی تو دنیای دودوتا چهارتای امروز ما کسی حاضره از خودش و خواسته هاش به خاطر یکی دیگه بگذره و چیزهایی که هیچ اعتقادی بهش نداشته رو به درخواست عشقش انجام بده؟

اگه پیدا بشه که خوشابه حال معشوق

به نظرم عشق خود جنونه و اصلا جایی برای عقل و منطق نداره !ینی درش نمی تونی فقط به منطقت تکیه کنی چون باید علاوه بر منطقت، احساستم راضی کنی!

مسلما آدما به تنهایی باهم تفاوتها و تضادهای زیادی دارن اما وقتی پای کس دیگه و حست بهش پیش میاد، (گاهی ) به این نتیجه میرسی که این تضادها زیادم مهم نبوده یا حتی خود به خود حل میشه ( گاهی اصلا نمی فهمی چطوری ).آدم تضادها رو میبینه اما در نظرش اینقد مهم نیست چون به چیزی بالاتر فکر میکنه و بریدن ، سوخت و ساختن ... همونطور که گفتی توی عشق وجود نداره. معتقدم تنها چیزی که باعث دووم یا تموم شدن یه رابطه ( عاشقانه ) میشه، حس شادیه. دو نفر اگه با هم شاد و خوشحال نباشن هیچ چیز دیگه ای رو نمی تونن تحمل کنن.

منم معتقدم عشق واقعی وجود نداره ( تا زمانی که خلافش ثابت بشه) گاهی از خودم می پرسم اگه مجنون به لیلی می رسید آیا باز هم با همون شور و حرارت عشق می ورزید!؟ ( بشر همیشه حریص نداشته هاست.همین که به دست میاره، قدر و ارزش اون چیز کم میشه) همه شعر های شعرای بزرگ از فراق ه نه وصال و اگه به وصال می رسیدن بازم همون عاشق سینه چاک بودن؟

اگه عشق ت تو رو همینطور که هستی با تمام ضعف ها و کاستی هات قبول نکنه ، این عشق آخرش چیزی جز خستگی و دلزدگی نیست. هرچقدر هم که تحمل کنی بالاخره یه روز صبح وقتی از خواب بیدار شدی به خودت میگی امروز می خوام خودم باشم، تمام انچه که هستم !

بحث گذشتن از خواسته خیلی مفصله اما اگه طرف اینقد مهم باشه چرا آدم نباید از بعضی خواسته هاش بگذره!؟ البته زمانی که خودش بخواد نه این که طرف بگه : اگه منو دوس داری این کار و بکن یا ازت بپرسه که بین من و خواسته تت کدوم انتخاب می کنی( این کار خیلی خردکننده ست ).

در آخر اینکه من همیشه دنبال دوست داشتن بودم نه عشق! چون واقع بینانه تره!
( اوپس چقد حرف زدم :))))))))))) )

پسر شنبه 29 تیر 1392 ساعت 03:13 ب.ظ http://iamman.blogfa.com

هوا گرم هست
من گرم تر از هوا
نه من داغم که هوا گرم هست
فقط یک حوا داغی آدم را می فهمد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد