ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
کنار باغچه
زیر درخت ها، لب حوض
درون آینه ی پاک آب می نگرند
طنین شعر تو، نگاه تو، در ترانه ی من
نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
تنها به خواب می ماند
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
جواب می شنوم
به روی هرچه درین خانه است
غبار سربی اندوه، بال گسترده ست
به جز تو یاد همه چیز را رها کرده ست
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
در این امید عبث
دو شمع سوخته جانِ همیشه بیدار است
" فریدون مشیری "
پ.ن : امروز زاد روز شاعرم محبوبم ه.عاشق این شعرشم. همیشه و همه جا می خونمش مثل یه دعا !