کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

ناگفته ها

 

اما ... دانم که انسان در کلمات نیست که بیان منحصر می یابد؛ بلکه انسان در ناگفته هایش نهفته است که محرم ترین شخص ، شاید از ناگفته هایش او را بشناسد.


***


که سروده شده است: " مرگ – همانا – هیچ بزرگی را محترم نمی دارد!


 

" آن مادیان سرخ یال / محمود دولت آبادی "



پ.ن : این کتاب خیلی خوبه

نظرات 5 + ارسال نظر
امین چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 05:14 ب.ظ

- بنفشه گفت: «آدم وقتی می‌خواد بمیره سبک می‌شه، سبک، سبک... »

گفتم: «مگه تا حالا مردی؟»

گفت: «تا دم درش رفته‌م»

گفتم: «چه جوری؟»

رگ دستش را نشان داد و گفت: «این‌جوری»

گفتم: «احمق»

گفت: «چرا فحش می‌دی واسه هر کسی پیش می‌آد.»

جیرجیرک

خیلی مرسی

امین چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 05:10 ب.ظ

فرهاد گفت: "این هوا آدم را یاد پاریس میندازد". گفتم: "مگه فرانسه بودی؟" گفت "نه!". بعد خندید. گفت: "توی کتاب ها خوانده ام". گفتم: "چرا انگیلیس نه؟" گفت: "هوای ابری انگلیس باید خیلی تیره سنگین و دلگیر باشه. اینجا شفافه". گفتم: "مگه انگلیس رفتی؟" گفت: "نه! توی کتاب ها خوندم". وقتی فرهاد گفت "دنیا چه جای عجیبیه" هنوز سرباز کره خر عراقی داشت تیر مینداخت. انگار هوای ابری او را هم مست کرده بود. گفتم: "چرا عجیبه؟" گفت: "همین الان..." مکث کرد و باز روی همین الان تاکید کرد: "همین الان که من و تو اینجا نشسته ایم، توی این سوراخ موش، اون ور دنیا یک عده دارن حال میکنن ... زیر بارون با عشقشون قدم میزنن .. قهوه میخورن..." بعد خندید. من هم خندیدم. گفت: "بوی قهوه میاد.." گفتم: "من بوی قهوه رو نمیشناسم". گفت: "بچه جنوب شهر چه میفهمه بوی قهوه چیه!" و زد پس کله ام و خندید. از حرفش خوشم آمد. با نوک پا آروم زدم توی ساق پایش. گفتم: "این سوسول بازیها رو کی ول میکنی؟" خندید. سرباز کره خر عراقی هم هی تیر مینداخت..
کتاب آدم ها-احمد غلامی

با تشکر بسیار

امین چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 04:16 ب.ظ

آرامش انگلیسی:

مثل سربازی شده ام که با نامزدش خوش و بش کرده و حالا هم سرحال است و هم غمگین و افسرده.
سرم را بلند می کنم و عراقی ها را می بینم , آدم هایی مثل ما. چنان مضطرب این سو و آن سو می دوند و سنگر می گیرند که یادم می رود گلوله هایی که از روبرو می آیند گلوله های آن ها است و می تواند ما را بکشد.
مگه همه آدمایی که عاشق می شن دنبال چی هستن؟ اونا هم از مرگ فرار می کنن.
پیشروی مهمه , تا کجا , تا کی , نمی دونم.
..............
- کفشهای شیطان را نپوش:
می دونی مشکل شیطون چیه؟ اون می گه راست تو چشم های من نگاه نکنین، کفش های منو پاتون نکنین، براش مهم اینه که تو یه جوری بهش اهمیت بدی...

........
- راستی آخرین بار کی پدرت را دیدی
هرگز فکر نکرده بودم او هم می میرد... پدری که صدایش زانوهای ما را از ترس می لرزاند و پدری که حرف های ما برایش مهم نبود. مهم این بود که او چه می گوید و ما چگونه انجام می دهیم... نه از مرگ او راضی ام و نه متاثر, فقط تهی هستم. نمی دانم اگر او نباشد برای اشتباه ها و گناهانم باید یقه چه کسی را بگیرم.

....
این سه قسمت که نوشتم بخشهایی از داستانهای کتاب کفشهای شیطان رو نپوش ، اولین کتابی که از احمد غلامی خوندم.
داستانهاش تم اجتماعی داره .
به نظرم ایشون استاد داستان نویسی از طریق دیالوگه

مرسی از توضیحاتت

امین چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 08:34 ق.ظ

آقای غلامی یکی از نویسنده های مورد علاقم هست.
راستش کتاب رو سال پیش خونده بودم ولی یه حسی بهم میگفت باید دوباره بخونمش.

من تا حالا چیزی ازش نخوندم. تو چه مایه هایی می نویسه؟

امین سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 03:26 ب.ظ

من در انفرادی دنبال خودم گشتم. هرکس ساختن زندان انفرادی به کله اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می دانسته با آدم ها چطور بازی کند. یعنی درست تر آن است که بگویم می دانسته آدم بهترین دشمن خودش است. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند. بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دخل خودش را بیاورد.
جیرجیرک-احمد غلامی
.....................
من متاسفانه این کتاب آقای دولت آبادی رو نخوندم ولی سعی میکنم در آینده حتما بخونمش.
راستش این چند روز کمی سرم شلوغ بود و فقط داستان جیرجیرک رو خوندم.(برای بار دوم!!!!)

من این داستان نخوندم ولی فکر کنم باید خیلی مورد پسندت باشه که دوبار خوندیش !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد