کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

اثر داشتم یا نداشتن، مسئله کدام است ؟

نکند میخواهم بمیرم؟ من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکرده ام. باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مردنم ناخن هایم را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین می کشند به یادگار شیارهایی برزمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جابگذارم. اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم په کسی در آینده از وجود من باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم. اما من نمی خواهم نباشم. نمی خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمی خواهم مثل بیشتر آدم ها که می آیند و می روند و هیچ غلطی نمی کنند، در تاریخ بی خاصیت باشم. نمی خواهم عضو خنثای بشریت باشم... "

" روی ماه خداوند را ببوس - مصطفی مستور" 


پ.ن  یک: مرسی از عسل برای فرستادن این نوشته و یادآوری که برام داشت.


دو: وقت این داستان خوندم کاملا با هاش موافق بودم. اما امروز باز خوندمش و نظرم کاملا متفاوت با قبله . معتقدم بودم که باید جوری زندگی کنم که چیزی به این دنیا اضافه کنم. حتما باید توی زندگی هدفی داشته باشم و بهش بچسبم و تمام هم و غم براش بذارم. ولی الان دیگه اصراری به این چیزا ندارم. به راستی زندگی کردن ، خودش یه هدفه. در واقع دیگه هدفی  توی زندگیم ندارم و بیشتر دوس دارم به ندای درونم گوش بدم. اگه احساس خلاء کردم کتاب دستم بگیرم. اگه نیاز به نوایی داشتم سازم رو بزنم. اگه آرامش ، اره م بردارم و تکه های چوب برای تابلوی معرقم ببرم . اگه نیاز به رهایی ، به طبیعت برم. دوستی می گفت : چرا این همه کار رو با هم انجام میدی؟ - چون هر کدوم ازین کارا مربوط به قسمتی از وجودم میشه و قسمتی از اون رو آروم میکنه. 

هیچ وقت به اتمام کار فکر نمیکنم ، همیشه هم کارایی رو انتخاب می کنم که پایانی نداره. وقتی تو یاد بگیری که به پایان فکر نکنی ، یاد خواهی گرفت از زندگیت ، از دیدن یه تکه ابر ، از هوای سرد و ... لذت ببری. به نظر مسخره میاد اما همیشه آرزو داشتم و دارم که یه زندگی خیلی عادی داشته باشم. در درون خودم ، با کسان و کارایی که دوس دارم انجام بدم ، چیزای جدید یاد بگیرم و تجربه کنم. چقدر زیادن ادمای دور و برم که یا باری به هرجهت زندگی میکنن و یا اینقد درگیر هدف و کارشون هستن و خیلی چیزای دیگه رو از دست میدن! هرگز دوس ندارم جزء این دو تا دسته باشم. برام مثل یه کابوس می مونه! نمی دونم شایدم اشتباه می کنم اما یه چیز خیلی خیلی خوب یاد گرفتم ؛ " بیش از حد به چیزی اصرار نکن ، بذار زندگی پیشکش هاش بهت تقدیم کنه " . در آخر خودم به یه شعر خیام مهمون می کنم که میگه :

ای بس که نباشم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم نبُد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

خیلی خوشحالم که پدر با اشعار منتخب و گاه گاهی ش منو به خیام علاقه مند کرد
نظرات 7 + ارسال نظر
عسل چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 12:34 ب.ظ

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرِ آسمانم و آزرده ی زمین
امشب برای هرچه و هر کار خسته ام

دل خسته سویِ خانه تنِ خسته می کشم
وایا... از این حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشیِ تقویمِ روی میز
از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت: «یار تو هستم» ولی نبود
از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام

با خویش در ستیزم و از دوست در گریز
از حالِ من مپرس که بسیار خسته ام

"محمدعلی بهمنی"

خیلی خوبه. مرسی عسل

عسل سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 08:18 ب.ظ

من خیلی احساساتی هستم و نمیتونم رفتن دوستی رو تا وقتی که واقعا ازش دو رویی یا خیانت ندیدم تحمل کنم،
دوست واقعی خیلی سخت پیدا میشه اگه پیدا شه هیچوقت واسم رفتنی نیست

منم قبلا همین نظر رو داشتم ولی دوستی یه خیابون دو طرفه ست و بده بستان عاطفی و روحیه . اگر دوستت به هر دلیلی ( شده منطقی ) بخواد بره ، تو نمی تونی نذاری و حتی نمی تونی تنها برای رابطه تون انرژی بذاری چون اگه چیزی دریافت نکنی کم کم دلسرد و بیشتر اذیت میشی. به نظرم بهترین راه کنار اومدن با قضیه ست

عسل سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 03:10 ب.ظ

چقدر تلخه... کاش هیچوقت هیچکس مجبور نشه از عزیزانش دل بکنه...

شاید اولش تلخ به نظر برسه اما حتما دلیلی داره که بعضی آدما دیگه تو زندگیت باقی نمی مونن!

عسل یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 11:22 ب.ظ

زهرا؟ دوست دور یعنی چی؟ مگه دوستم دور میشه؟؟؟

دوست دور : کسی که یه زمانی بهترین دوستت بوده بعد به ناچار ازش جدا میشی و دیگه هیچ وقت دلت نمی خواد بهش برگردی اما هر از گاهی چیزی ، نوشته ای (مثل همین نوشته تو ) خاطره ای که توی عمیق ترین قسمتای وجودته زنده میکنه و تو فقط به یادش لبخند میزنی !

عسل جمعه 29 آذر 1392 ساعت 12:17 ق.ظ

یهو یاد این شعر افتادم:

ماه من، غصه چرا؟!

آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر ، به ما می خندد!
یا زمینی را که، دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!

ماه من غصه چرا !؟

تو مرا داری و من
هر شب و روز،
آرزویم، همه خوشبختی توست!

ماه من!
دل به غم دادن و از یأس سخن ها گفتن
کار آن هایی نیست، که خدا را دارند ...

ماه من!
غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد،
همه زندگی ام،غرق شادی باشد ....

ماه من !
غصه اگر هست، بگو تا باشد!
معنی خوشبختی،
بودن اندوه است! ...
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند،
که خدا هست، خدا هست
و چرا غصه؟! چرا؟!

مرسی عسل. این شعر منو یاد یکی از دوستای دورم انداخت

امین سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 05:05 ب.ظ

١-روی ماه ...یکی از اون سوپاپ اطمینان هاست برای من.
٢-از چند سال پیش تا الان یکی از سوالات اساسی من هم هدف از زندگی ، کیفیت زندگی و...بوده و هست.
من هم تا حدودی به نتایجی که شما رسیدی،رسیده بودم تا اینکه یک اتفاق یه کمی نظرم رو عوض کرد. (زندگی همیشه اون جوری که ما می خواهیم پیش نمیره)
٣-شعرهای خیام یکی از چیزهایی که به من آرامش میده.

از منزل کفر تا به دین یک نفس است

وز عالم شک تا به یقین یک نفس است

ایـن یـک نفس عـزیز را خـوش مـیدار

کز حاصل عمر ما همین یک نفس است

دو : زندگی در نود درصد مواقع به خواست ما نیست ! منظورم من بیشتر انعطاف پذیری در زندگی ست.

سه : مرسی مرسی.

امین سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 04:40 ب.ظ

آه ای زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه بر آنم که از تو بگریزم




همه ذرات جسم خاکی من

از تو ، ای شعر گرم ، در سوزند

آسمانهای صاف را مانند

که لبالب زباده ی روزند



با هزاران جوانه می خواند

بوته ی نسترن سرود تو را

هر نسیمی که می وزد در باغ

می رساند به او درود تو را



من تو را در تو جستجو کردم

نه در آن خوابهای رؤیائی

در دو دست تو سخت کاویدم

پر شدم ، پر شدم ، ز زیبائی


پرشدم از ترانه های سیاه

پرشدم از ترانه های سپید

از هزاران شراره های نیاز

از هزاران جرقه های امید



حیف از آن روزها که من با خشم

به تو چون دشمنی نظر کردم

پوچ پنداشتم فریب تو را

ز تو ماندم ، تو را هدر کردم



غافل از آنکه تو بجائی و من

همچو آبی روان که در گذرم

گمشده در غبار شوم زوال

ره تاریک مرگ می سپرم



آه ، ای زندگی من آینه ام

از تو چشمم پر از نگاه شود

ورنه گر مرگ بنگرد در من

روی آئینه ام سیاه شود



عاشقم ، عاشق ستاره ی صبح

عاشق ابرهای سرگردان

عاشق روزهای بارانی

عاشق هرچه نام توست بر آن

"فروغ"

وای من عاشق این شعر فروغم هرچند غمگینانه ست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد