کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

استغنا

 استغنا یعنی

زیر آفتاب خیالت آب شدن
رفتن
به سراب دل نبستن
استغنا یعنی
یک آسمان پرنده و
یک زمین چرنده را ندیدن
از همه‌ی دنیا بی‌نیاز بودن
چشم پوشیدن
فقط همین باغ نارنج را نفس کشیدن
فقیر یک نفر شدن
دل باختن
استغنا یعنی
دست‌های تو.



" عباس معروفی " 

مرثیه ی بشری

" سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر می کنم... " جمله ای که مدام مثل یک پتک به سرت کوبیده می شود. پرس و خمیر کردن کتاب هایی از هرجنس ، زبان و نویسنده. پرس کردن هگل ، آیات قدیسین ، باسمه های رمبراند و ونگوگ در بستری از کاغذهای خونی قصابی همانا مرثیه ی قربانی شدن تفکرات و تعلقات بشر در پرس نظام های سیاسی و اجتماعی ساخته ی دست خودش است.

پرس کتاب در واقع تمثیلی از فشرده کردن تفکرات بشری ، خمیر و درنهایت نابود کردن آن، است. شاید به جرات می تونم بگم که دانایی رنج بزرگ بشری است و این رنج زمانی به منتهای علیه خود میرسد که انسان بداند و نتواند کاری انجام دهد چه همین ناتوانی انسان را در ورطه فشرده و له شدن می کشاند.


هر بار که دکمه سبز دستگاه پرس فشرده می شود انسان له شدن تفکر و احساسی رو درخود احساس می کند. تنها زمانی عمق فاجعه احساس می شود که هانا به دیدار دستگاه پرس مدرنی می رود که کارگران با سرعت و بدون درنگ کتاب ها را بر روی نقاله قرار می دهند تا به داخل دستگاه پرس فرستاده شوند و یا بدتر از آن زمانی که گروهی از بچه ها آورده می شوند تا در پاره کردن جلد کتابها کمک کنند. تمام این توصیفات مثل کابوسی در ذهن  تصور میشود و حس آدمی در اون لحظه چیزی شبیه هانا ست که می خواهد حتی اگر شده یک جلد کتاب را نجات دهد.

******

جوهره ی بشر از چه چیزی به وجود میاد؟ در واقع سر منشائ تفکر و هنر بشر کجاست؟ درسته که طبیعت همواره الگوی بشر بوده ولی بیشتر به ماده خام اولیه شباهت دارد که در دستگاه تخیل بشری به صورت رویا یا ایده پردازش میشود. بن مایه تخیل رو چه چیزی تشکیل می دهد؟ اگر بر ماهیت تفکر بشری تکه کنیم و فرض خود را بر مبنای آن قرار بدهیم سوالی که پیش می آید این است که چرا ابنای بشر با ماهیت یکسانِ تفکر از تخیل متفاوتی بر خوردار اند ؟ و اگر عامل " الهام " رو به این پیش فرض اضافه کنیم باید به دنبال منبع این الهام باشیم ! و سوال پشت سوال  ! 


پ.ن : این نوشته حتی نمی تونه حاشیه ی خیلی کوچیکی درباره کتاب " تنهایی پر هیاهو " اثر هیومیل هرابال باشه و تنها به این دلیل نوشتم که کمی از بار فشار پرس روی فکرم کم کنم.

پرنده

در قفس را باز بگذار

پرنده 

اگر بر تو عاشق باشد

بر شانه هایت می نشیند...



" علی رضا روشن "


پ.ن: یه زمانی من مثل یه پرنده ی توی قفس بودم. به محض اینکه در قفس باز شد خودم رو رها کردم و هیچ وقتم از انتخابم ناراحت نبودم و نیستم. چه بسیارند کسانی که روح تو رو به هر بها و بهانه ای به زنجیر می کشن.

چک

عاشق ادبیات و نویسنده های چک م . عالی می نویسن .

قیس

صادقانه بخوام بگم درک نثر دولت آبادی کمی سخته مخصوصا اگر به زبان کمتر رایج و ثقیل نوشته شده باشه.  باید اعتراف کنم که کتاب " آن مادیان سرخ یال " رو به درستی درک نکردم هرچند همون قسمتایی رو که فهمیدم خیلی خوب بود. در واقع نمی تونم حق مطلب رو اون طور که برازنده داستان هست بیان کنم.داستان سرگردانی مردی که به وصیت پدر مامور خون خواهی او میشود و از شعر و شاعری دست می کشد همانطور که پدر به همین بهانه از او دست کشید. داستان عشقی که سرانجامی و وصالی ندارد و داستان بادیه. حکایت بدل از چیزی که هستی به چیزی که تقدیر تو را بدان رهنمون می کند. قصه جانشینی شمشیر و خون به مسند شعر و شراب . داستان تنهایی و از دست دادن یکایک عزیزان و همراهان...