کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

خورشید جاودانی*

در صبح آشنایی شیرین مان ، تو را

گفتم که : " مرد عشق نئی !" باورت نبود

در این غروب تلخ جدایی ، هنوز هم

می خواهمت چو روز نخستین ، ولی چه شود؟

 

می خواستی به خاطر سوگند های خویش

در بزم عشق ، بر سر من ، جام نشکنی ،

می خواستی ، به پاس صفای سرشک من

این گونه دل شکسته ، به خاکم نیفکنی.

 

پنداشتی که کوره سوزان عشق من

دور از نگاه گرم تو ، خاموش می شود؟

پنداشتی که یاد تو ، این یاد دلنواز

در تنگنای سینه ، فراموش می شود؟

 

تو، رفته ای که بی من ، تنها سفر کنی

من مانده ام که بی تو ، شب ها سحر کنم

تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی

من مانده ام که عشق تو را ، تاج سر کنم.

 

روزی که پیک مرگ، مرا می برد به گور

من ، شبچراغ عشق تو را نیز می برم.

عشق تو ، نور عشق تو ، عشق بزرگ توست

خورشید جاودانی دنیای دیگرم!


" فریدون مشیری "


* عنوان شعر متعلق به نویسنده است.

نظرات 3 + ارسال نظر
you یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 12:15 ق.ظ

من در چند قدمی تو
اما
محروم از دیدارت
کاش
آن خنده های خورشید
گرمابخش هر لحظه حیاتم میشد
دلم تابستان میخواهد
دلم تولدی دوباره در تابستان میخواهد
در فصل تو
...

امین شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 02:38 ب.ظ

من آن عاشق بدشانسم
نه می‌توانم بسمت تو بروم
و نه می‌توانم به خودم برگردم
پس از تو
دلم بر من طغیان کرده است

" محمود درویش "

امین جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 08:47 ب.ظ

"عشق همیشه در مراجعه است"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد