کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

عروسک خیمه شب بازی

 ما اعتراف می کنیم که از ما
بازیگران بهتری هستند
بازیگرانی که صحنه شان خیابان است
و مخاطبشان جمع اجتماع.

بازیگرانی که می گویند و می گویند و می گویند
از باطل و حق، و از واقع و مجاز
و این میانه اگر خوب بنگری
فقط اجساد واقعی است
ما چطور بازی کنیم
با دست اینهمه خالی
با دهان اینهمه در بند
سرابی این چنین فریب
راست هایی اینهمه دروغ؟
ما چطور روی این صحنه ی عاریه ی کوچک
با تفنگ های چوبی اندک
کشتاری بزرگ راه بیندازیم
که در آن خون از آب جاری روانتر است
و از خاکی که بر آن ریخته بی ارج تر؟
ما کارگران نمایشیم
نشسته در ردیف اول تهمت
از تیره ی آن مرغ دانه بر
که در عروسی و عزاش هر دو سر می برند
ما تصویر کوچک این دنیائیم
اگر حقیر، اگر شکسته
ما تصویر زمانه ی خود هستیم.

ما اعتراف می کنیم که از ما
بازیگران بهتری هستند
با چشم بندی و شعبده
با اشک و آه و سوز
با مژده و فریب
با تفنگهای واقعی بسیار!

آنان به نام شما
- به نام نامی مردم-
آراء شما را غربال می کنند
شما تحسینشان می کنید
و مرعوبشان هستید.

سنگ آسیای آنان
از خون شما می گردد
و نمایشنامه شان را بارها خوانده اید
با نام جعلی تاریخ!



" خاطرات هنرپیشه نقش دوم / بهرام بیضایی "


پ.ن : گاهی از خوندن بعضی متن ها آدم هیچ وقت خسته نمیشه. مرسی امین عزیز 

نظرات 4 + ارسال نظر
امین چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 12:50 ب.ظ

علی ابن ابی طالب :
من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشته بیابان خضر الیاسم!
شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه‌گیر و …خندق‌گذار و معجزه‌سازم کردید! شاه مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارم‌آسمان بردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! در شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟
وای بر آن‌که برده کند، و آن‌که بردگی خواهد! وای بر آن‌که نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته من برای رواج سکه‌های قلبتان! به ذوالفقار خون‌چکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا ساده‌دلان را کیسه تهی کنید!
صبر کردم صبر، چون کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد . به سالها!
آنها که خود را به من می‌بندند، کاش آزادم کنند از این بند! _ آنها که سوار بر مرکب روح ساده‌دلانند! آنها که لاف جنگ می‌زنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش می‌پرورند برای جنگ با حقیقت!
شما با من چه‌ کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آن‌که به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنه‌ها از ابن ملجم پر است و از علی خالی! _ شما دوستداران من با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟

گوشه ای از دیالوگ مجلس ضربت زدن
استاد بهرام بیضایی
(30.31تیر ماه این نمایش نامه در تاتر شهر نمایش خوانی میشه-من متاسفانه نمیتونم شرکت کنم.)

خیلی خوب بود . مرسی

ali چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 12:19 ب.ظ http://ploton.blogsky.com

سلام
پیشاپیش ضربت خوردن وشهادت امام علی (ع)رابه شماتسلیت عرض نموده ودراین شبهای قدروبهترین روزهای خدا امیداست که مرا هم ازیادنبرید ودردعاهایتان مرایادکنید التماس دعای فراوان
عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــی

مرسی علی عزیز. شماهم ما از یاد نبرید

امین چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 10:32 ق.ظ

آنان به نام شما
- به نام نامی مردم-
آراء شما را غربال می کنند

اینجاست که باید بگی : لعنتی عجب متنه !

سجاد چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 10:10 ق.ظ

همه اش به وبلاگ های بروز شده نگاه می کردم تا وبلاگ مورد علاقه ام را پیدا کنم.

مرسی سجاد عزیز. امیدوارم واقعا از مطالب لذت ببری و به من در بالا بردن کیفیت مطالب کمک کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد