کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

قلتشن دیوان


" قُلتشن دیوان " اولین کتابی که از محمد علی جمالزاده خوندم و به دلم نشست .

****

نثر جمالزاده ساده و روان و بیشتر توصیفی ست و کمتر به روحیات و درونیات شخصیت ها پرداخته است اما این توصیفات چنان دقیق و بجاست که بر دل خواننده مینشیند و لذت خواندن رو بیشتر میکند. نمونه عالی ای از توصیفات رو میشود در توصیف مراحل غروب پیدا کرد. با این توصیفات دقیق می توان گفت که نویسنده تصویر مناسبی از بافت تاریخی و فرهنگی تهران قدیم  برای خواننده فراهم کرده. هر شهر به محله های تقسیم میشده و هر کدام حکم ولایت خاص خودش رو داشته. جالب این جاست که در هر محل فقیر و غنی و هر فرهنگی در کنار هم زندگی می کردند.


زبان داستان زبان عامیانه و آشنای گوش خواننده است که ارتباط برقرار کردن با اثر را آسان تر می کند.ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه به وفور در اثر دیده میشود.


سبک نویسندگی جمالزاده ، سبک رئالیسم است و در کتاب به خوبی وضع اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی جامعه آن عصر را بیان می کند.گویی خواننده به عکسی از آن زمان نگاه می کند.


 در مورد شخصیت ها ،همانطور که گفتم ، کمتر به درونیات آنها پرداخته شده است و بیشتر توصیف شده اند. تضاد شخصیت ها به ظاهر تضاد بین خیر و شر است ولی چنین حکم قاطعی رو نمیشه در مورد آنها صادر کرد چرا که نیروی خیر-حاج شیخ سقط فروش- نیز بر اثر فشار مادی دچار وسوسه ای می شود که بعدا نام نیک او را از بین می برد.


نکته جالب دیگر داستان این ست که جناب قلتشن خان – قلتشن نامی ست که اهالی بر او نهاده اند- هرکاری که انجام دهد یا هر عمارتی را که بسازد باز همان پسوند یا پیشوند " قلتشن " را بر آن مکان می نهد که موکد تغییر نکردن ذات افراد است حال اینکه هر لباس و عنوانی رو به تن کنند.


نهایتا در پایان داستان جمالزاده داوری و قضاوت را به درگاه خداوند واگذار می کند.


پ.ن: جمالزاده تنها سیزده سال اول زندگیش را در ایران زندگی کرده و مابقی عمرش در کشورهای دیگر بوده. شاید همین دلیلی بر متفاوت بودن سبک نویسندگیش باشد.

رفته ام ز دست ای ساقی


از چشم‌های خیسم

پری می‌چکید
کوه
صدای گریه‌های مرا بلعید
تنهاترم کرد.


 

" عباس معروفی "

اگر دل دلیل است , آورده ایم


آنانکه به کار عقل در می کوشند

بیهوده بود که گاو نر می دوشند
آن به که لباس ابلهی در پوشند
کامروز به عقل تره می بفروشند

 

" خیام "